شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۳ آبان ۱۳۹۲ - ۰۹:۵۶

نهایت امتیازی که غرب به ایران می‌دهد

ایالات متحده احتمالا وجود محدود تاسیسات غنی‌سازی در ایران را می‌پذیرد اما تعداد و نوع سانتریفیوژها را در حدی نگه می‌دارد که هرگز قابلیت غنی‌سازی ایران گسترده نباشد.
کد خبر : ۱۴۰۲۳۲
صراط: با نزدیک شدن به مذاکرات هسته‌ای ایران و شش کشور موسوم به 1+5، در افکار عمومی داخلی دو سوال مطرح بود: 1- آیا تحریم‌ها لغو می‌شوند؟ 2- آیا غرب حق غنی‌سازی ایران را به رسمیت خواهد شناخت؟

هر دوی این سوالات جای تحلیل‌های جدی دارند، تحلیل‌هایی که هر یک از زاویه‌ای خاص به موضوع نگریسته و از ابعاد مختلف آن را مورد مداقه و کنکاش قرار می‌دهند.در این نوشتار، از «زاویه دید محور سیاست‌های خاورمیانه‌ای واشنگتن»، سوال دوم را مورد تحلیل قرار می‌دهیم. به‌عبارت دیگر، سوال اصلی این مرقومه آن است که «با توجه به محور اصلی سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا، آیا این کشور حاضر است غنی‌سازی در خاک ایران را به‌رسمیت بشناسد؟»

* محور اصلی سیاست‌های خاورمیانه‌ای واشنگتن

تقریبا هر شهروندی که از مصر تا کرانه‌های خلیج فارس زندگی می‌کند می‌داند که منافع آمریکا در خاورمیانه با محوریت اسرائیل و امنیت آن تعریف شده است.رژیم صهیونیستی به دو علت تبدیل به اصلی‌ترین محور در سیاست‌گذاری خاورمیانه‌ای واشنگتن شد:

الف – لابی‌های قدرت‌مند صهیونیستی در آمریکا: آژانس بین‌المللی یهود پس از پایان جنگ جهانی دوم و تبدیل شدن اروپا به تلی از خاکروبه‌های نبرد با نازی‌ها، تمرکز خود را از اروپا به سوی ایالات متحده که در قالب ابرقدرت جدید ظاهر شده بود تغییر داد.

انتقال گسترده سرمایه‌ها به آمریکا توانست به سرعت گروه‌های فشاری را در سیاست خارجی آمریکا ایجاد کند که نتیجه تلاش‌های آنها به‌رسمیت شناخته شدن رژیم صهیونیستی در 1948 و در دوران ریاست‌جمهوری «هری ترومن» بود.

ترومن در حالی اسرائیل را به‌رسمیت شناخت که انگلیسی‌ها ابا داشتند بدون تشکیل کشوری به‌نام فلسطین، اسرائیل تاسیس شود. آنها به‌دنبال آن بودند که دو کشور با هم تاسیس شوند اما آمریکایی‌ها در اثر نفوذ همین لابی‌های قدرت، اسرائیل را به‌صورت یک‌جانبه به رسمیت شناختند.

ب- معادلات جنگ سرد: علی‌رغم نفوذ گسترده لابی‌های صهیونیستی، اینکه اسرائیل به محور تمام‌عیار سیاست‌های خاورمیانه‌ای واشنگتن تبدیل شود تا حدودی زمان برد. در دوران ریاست‌جمهوری آیزنهاور، حتی بین آمریکا و اسرائیل بر سر جنگ کانال سوئز تنش‌هایی هم به وجود آمد اما جنگ 1967 همه معادلات را به نفع اسرائیل تغییر داد.

جنگ شش روزه نه جنگ اعراب و اسرائیل بلکه جنگ دو قطب اصلی نظام وقت بین‌المللی یعنی بلوک غرب و بلوک شرق بود. در واقع در این جنگ تمام اعراب به ‌نمایندگی از مسکو در برابر تمام غرب به نمایندگی اسرائیل صف‌آرایی کردند و اشتباه فاحش نظامی «جمال عبدالناصر» منجر به پیروزی غرب در خاورمیانه و خروج همیشگی بلوک شرق از آن گردید. اگر دقت کنید می‌بینید که پس از جنگ 1967، مصر که بزرگ‌ترین مبلغ سوسیالیسم عربی است به مرور از دامان شوروی به سوی ایالات متحده تمایل پیدا می‌کند.

این جنگ سرآغاز یک اتحاد راهبردی بزرگ بین واشنگتن و تل‌آویو بود. از این لحظه به بعد تمام سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا با حمایت لابی‌های صهیونیستی با محوریت رژیم اشغال‌ گر قدس شکل می‌گرفت.

با پایان جنگ سرد، اگرچه دیگر گفتمان کمونیسم از جهان رخت بربسته بود اما اتحاد راهبردی واشنگتن و تل‌آویو رخت برنبست. یکی از اصلی‌ترین علل آن، رسانه‌های قدرتمند تحت هدایت همان لابی‌های صهیونیستی بود که سرمایه‌داران یهودی در آنها سرمایه‌گذاری می‌کردند.

* خصوصیات ویژه اسرائیل به‌عنوان محور سیاست‌های خاورمیانه‌ای کاخ سفید

مهم‌ترین خصوصیت رژیم صهیونیستی را اگر به رفتار آن دقت کنیم، باید «نگرانی بقا» بنامیم. نگرانی بقا بدان معناست که اسرائیل می‌داند بدون حمایت‌های گسترده بین‌المللی نمی‌تواند وجود رژیمی که بر اجساد شهدای فلسطینی تاسیس کرده، حفظ کند. در اینجا نیز 2 علت عمده دخیل‌اند:

اولا، اسرائیل در این منطقه ریشه‌ تاریخی ندارد و لذا فاقد هویت ملی و حتی قومی بوده و از این رو مشروعیت بقا ندارد. از همین روست که صهیونیست‌ها مدام به‌دنبال جعل هویت و مشروعیت‌اند. اگر حمله به هلوکاست این‌قدر برای آنها گران تمام شد، دقیقا از همین رو بود.

هلوکاست وسیله مظلوم‌نمایی و در نتیجه مشروع‌نمایی آنهاست که خدشه به آن به‌معنای خدشه به بقای اسرائیل است. همچنین دقیقا از همین بابت است که اسرائیل تلاش دارد بر تاریخ 3000 سال پیش تاکید کند تا نشان دهد که دست‌کم یک قومیت است.

ثانیا، دور تا دور رژیم صهیونیستی را دشمنان بالفعل و بالقوه آن گرفته‌اند. مردم مسلمان منطقه، از شیعه‌ترین شیعیان تا سلفی‌ترین سلفی‌ها، هیچ‌یک به مشروعیت بقای اسرائیل باور ندارند. در این میان برخی کشورها نظیر ایران مواضع قاطع‌تری دارند اما صهیونیست‌ها مطلع‌اند که مردم کشورهای منطقه، که سران آنها مشکلی با اسرائیل ندارند هم، نمی‌خواهند سر به تن مقامات تل‌آویو باشد. حتی مسلمانان در ترکیه‌ای که سال‌هاست با اسرائیل رابطه دارد، از رژیم صهیونیستی تنفر دارند.

بقا برای رژیمی چون اسرائیل در چنین منطقه‌ای قطعا کار سختی است و همین انگیزه به سیاست‌های تل‌آویو در خاورمیانه «جنبه واضح رئالیستی» می‌بخشد. بر اساس رئالیسم، توان نظامی مهم‌ترین عامل بقاست.

* یکی از شروط حاکم بر بقای اسرائیل

بر اساس همان منطق رئالیستی و با توجه به ماهیت گسترده تهدیدات متوجه رژیم صهیونیستی، اسرائیل برای تضمین بقای خود، چاره‌ای از «برتری مطلق نظامی» در خاورمیانه ندارد. اگرچه برتری تجهیزاتی بسیار مهم است، اما باید این تضمین وجود داشته باشد «که این تنها اسرائیل است که می‌تواند کشورهای دیگر را به نابودی تهدید کند.»

به‌عبارت دیگر، یک اصل ضامن بقا برای اسرائیل آن است که در خاورمیانه «توازن وحشت» (Balance of Terror) شکل نگیرد. تمام بازیگران منطقه‌ای باید در هراس باشند که ممکن است در صورت تهدید اسرئیل، نابود شوند. بنابراین، هیچ کشوری نباید در خاورمیانه حتی قابلیت تولید سلاح هسته‌ای را داشته باشد. اما دقیقا چرا؟

* ضربه اول و ضربه دوم هسته‌ای

عمق استراتژیک اسرائیل به‌حدی ناچیز است که در صورت دریافت ضربه اول هسته‌ای قابلیت زدن ضربه دوم را ندارد. «این تمام ماجراست.»نکته دیگر آنکه حتی اگر اسرائیل ضربه اول را خود وارد کند و عمق استراتژیک حریف آن‌قدر زیاد باشد که قابلیت ضربه دوم را دارا باشد، باز هم این اسرائیل است که نابود می‌شود.

نکته مهم در خصوص ایران آن است که عمق استراتژیک لازم برای بقا در صورت دریافت ضربه اول را دارد.بنابراین چنین کشوری نه‌تنها نباید دارای سلاح هسته‌ای باشد، بلکه نباید قابلیت تولید آن را داشته باشد.اگرچه ضربه زدن به اسرائیل منجر به واکنش هسته‌ای ایالات متحده می‌شود اما دیگر برای صهیونیست‌ها فایده‌ای ندارد چون دیگر اسرائیلی در کار نیست!

از همین روست که وزیر امور راهبردی رژیم صهیونیستی به‌صراحت مذاکرات ژنو را به مذاکرات مونیخ در سال 1938 تشبیه می‌کند که یک‌سال پس از آن جنگ دوم جهانی شروع شد. جورج دابلیو بوش، رئیس‌جمهور سابق آمریکا نیز دقیقا در روز دوم مذاکرات ژنو 4 ابراز داشت که باور ندارد ایران، مقاصد صلح‌آمیز از برنامه هسته‌ای خود داشته باشد.

* غنی‌سازی ویترینی، نهایت امتیازی که ایران در مذاکره کسب می‌کند

بر اساس مجموعه آن چیزی که گفته شد:

1- منافع اسرائیل محور اصلی تصمیم‌گیری واشنگتن در خصوص برنامه هسته‌ای ایران است و راس منافع اسرائیل هم مقوله «بقا»ست.

2- اسرائیل و به تبع آن ایالات متحده، حاضر به پذیرش آن نیستند که ایران قابلیت تولید سلاح هسته‌ای را داشته باشد، حتی اگر مطمئن باشند که ایران قصدی برای تولید سلاح ندارد.

به این ترتیب، واشنگتن تنها سطحی از غنی‌سازی را در ایران می‌پذیرد که به‌شدت محدود بوده و هیچ‌گاه به ایران قابلیت تولید سلاح هسته‌ای را ندهد. بر این اساس، ایالات متحده احتمالا وجود محدود تاسیسات غنی‌سازی در ایران را می‌پذیرد اما تعداد و نوع سانتریفیوژها را در حدی نگه می‌دارد که هرگز قابلیت غنی‌سازی ایران گسترده نباشد. این همان چیزی است که باید نام آن را «غنی‌سازی ویترینی» گذاشت.

به این ترتیب دولت آمریکا خواهد گفت که به ایران حق غنی‌سازی داده است و البته عده‌ای هم در ایران از این امر خوشحال خواهند شد و آن را برای خود پیروزی بزرگی تلقی می‌کنند. اما آیا این برای ما کافی است؟

* ایران واقعا به چه چیز نیاز دارد؟

یقینا ایران به دنبال تولید سلاح هسته‌ای نیست. این نه از بیم تهدیدات واشنگتن و تل‌آویو بلکه بر اساس باوری مذهبی است که رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز بر آن در فتوای هسته‌ای خود تاکید کردند.از سوی دیگر دانش هسته‌ای نیز چیزی است که ایران بدان دست یافته است و در آن خودکفاست. آنچه ایران احتیاج دارد، توسعه افقی هسته‌ای است، یعنی افزایش تعداد نیروگاه‌ها و در نتیجه افزایش تعداد سایت‌های غنی‌سازی برای تولید سوخت آنها. اما این آیا با «غنی‌سازی ویترینی» همخوانی دارد؟ قطعا خیر.

بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی در گفتگو با بی‌بی‌سی فارسی گفته بود که ایران باید واردکننده سوخت هسته‌ای باشد و نیازی به غنی‌سازی ندارد. یقین باید داشت که این راهبرد واشنگتن در ژنو و مذاکرات پس از آن بوده و خواهد بود.

آنچه باراک اوباما در سازمان ملل متحد گفت و عده‌ای در ایران از آن ذوق‌زده شدند نیز چیزی جز همین نبود. وی گفت که حق ایران را برای استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای می‌پذیرد و این الزاما به معنای پذیرش حق غنی‌سازی در خاک ایران نیست. واشنگتن اگر هم حق غنی‌سازی را برای ایران بپذیرد، در همان حد ویترینی خواهد پذیرفت البته اگر در همان حد هم لابی‌های صهیونیستی اجازه دهند.

علاوه بر نگرانی‌های امنیتی اسرائیل، این فرصتی برای وابسته کردن ایران در حوزه انرژی و از بین رفتن استقلال این کشور به مرور زمان است. روزی بالاخره نفت تمام می‌شود و اگر آن روز برای وارد کردن سوخت هسته‌ای دست دراز کنیم قطعا کشوری وابسته خواهیم بود نه مستقل.

* «مذاکره مبتنی بر قدرت»، تاکتیک تضمین حقوق هسته‌ای

در چارچوب راهبرد «نرمش قهرمانانه» که مقام معظم رهبری مطرح فرمودند، تاکتیکی که می‌توان برای نیل به اهداف هسته‌ای و منافع ملی اتخاذ کرد، «مذاکره مبتنی بر قدرت» است. وقتی طرف مقابل شما در مذاکره با نگاه رئالیستی و با ابزار قدرت تحریم‌ها وارد می‌شود، اگر شما در مقابل آن قدرت از خود قدرت نشان ندهید، یقینا باخته‌اید. راهبرد نرمش قهرمانانه به عکس تصور برخی، تنها نرمش نیست بلکه وجهه قهرمانی آن هم مهم است. هرگونه نرمشی که در آن بویی از ذلت باشد، با راهبرد تعیین شده از سوی رهبری در مغایرت است.

اینکه ابزارهای این قدرت چیست، بحث دیگری است اما مهم آن است که صرف دیپلماسی لیبرال ‌منشانه نه‌تنها با راهبرد نرمش قهرمانانه تطبیق نمی‌کند، بلکه به آنچه برخی تلاش می‌کنند تمام منافع ملی ایران را بدون نگاه هویت‌محور در آن خلاصه کنند نیز نیل نخواهد کرد. شاید به یک سال هم نکشد که برخی در ایران اذعان کنند، نه ‌تنها بازی با حاصل جمع صفر در خصوص ایران به پایان نرسیده، بلکه تازه شروع شده است.


منبع: فارس