جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۳۰ شهريور ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۳

این میلیاردر دربانک مرکزی سربازی کرد

خبرسازترین چهره اقتصادی این روزها، در گفتگویی مفصل با یک هفته‌نامه از ناگفته‌های زندگی‌اش گفته است.
کد خبر : ۱۳۴۱۸۶
صراط: بابک زنجانی در گفت‌وگو با هفته‌نامه «آسمان» روایت جالبی از روزهای سربازی و کار برای رئیس کل بانک مرکزی بازگو کرده است. روزهایی که مقدمه میلیاردر شدن او بود. این بخش از گفت‌وگوی زنجانی را بخوانید:

شما در جایی گفته بودید که در بانک مرکزی سربازی کرده‌اید و راننده رئیس کل بانک مرکزی بودید. سرباز رئیس کل بانک مرکزی شدن کار ساده‌ای نیست. قبول دارید؟ لطفا صادقانه بگویید.

صادقانه می‌گویم زمانی که به سربازی رفتم در سپاه تقسیم شدم. من را به اردکان یزد فرستادند. سه ماه اول آموزشی‌ام آنجا بود. از آنجا به پادگان ولیعصر تهران منتقل شدم. در بین سربازها، مرتب‌تر بودم و تمیزتر می‌نوشتم. بنابراین من را به قرارگاه فرماندهی سپاه فرستادند. حدود 14-13 ماه آنجا بودم. زمانی که در آن مجموعه بودم یادم هست آقای هاشمی رفسنجانی برای بازدید به آنجا آمدند، گفتند تعدادی سرباز برای ریاست جمهوری، بانک مرکزی و جاهای مختلف انتخاب کنید.

چون تک‌پسر بودم مرا به تهران منتقل کردند. وقتی به عنوان سرباز به بانک مرکزی رفتم، گفتند شما باید به عنوان راننده، آقای نوربخش را جابه‌جا کنید. ابتدا سرباز بانک مرکزی بودم و آقای دکتر نوربخش راننده دیگری داشتند. بعد از او من راننده آقای نوربخش شدم. آخر خدمت سربازی‌ام بود و حدود 5 ماه مانده بود.

وقتی مرا به دفتر آقای دکتر نوربخش فرستادند من در آنجا کار ثبت نامه‌ها را انجام می‌دادم. نامه‌ای می‌آمد ثبت می‌کردم و در کارتابل می‌گذاشتم و مرتب می‌کردم، بعد رانندگی هم می‌کردم، جایی اگر ‌می رفتند می‌بردمشان تا اینکه خدمت سربازی‌ام تمام شد.

زمانی که خدمت سربازی‌ام تمام شد آقای نوربخش گفتند می‌خواهی چکارکنی؟ اگر بخواهی می‌توانی این جا بمانی. من گفتم نمی‌مانم. کارت‌هایشان را دارم. آن موقع هر کسی را نمی‌گذاشتند به آن زیرزمین برود چون آنجا بورس شده بود و نمی‌گذاشتند دلال‌ها آنجا بروند. باید مغازه‌دار بودی یا کارت داشتی. من هنوز کارت آن موقع را دارم.

وقتی خدمت سربازی‌ام تمام شد، آقای نوربخش 5-4 جا را انتخاب کرده بود و برای کنترل بازار به آنها دلار می‌داد تا در بازار پخش کنند. آن وقت‌ها دلار رسمی 300 تومان بود و بیرون قیمت دلار در حال رشد بود و همه می‌گفتند ارزش یک دلار می‌خواهد معادل یک هزار تومانی شود. خاطرم هست مردم می‌رفتند شب تا صبح در صف بانک‌ها می‌خوابیدند تا دلار بگیرند و در بازار آزاد بفروشند. به خاطر اینکه قیمت دلار بالا نرود، آقای نوربخش به من گفت شما هم بیا در این مجموعه‌هایی که دارند کار می‌کنند (دلار تزریق می‌کنند) و 4 یا 5 نفر بودند، کار کن. به من اعتماد پیدا کرده بود.

اولین ارزی که از بانک مرکزی برای توزیع در بازار گرفتید تا قیمت دلار کنترل شود چقدر بود؟

17 میلیون دلار. اولین کارمزدی هم که گرفتم 17 میلیون تومان بود. با آن پول هم یک دفتر در میرداماد خریدم.

چند وقت یک بار از بانک مرکزی دلار می‌گرفتید؟

هر روز می‌گرفتم. دلارها را در بانک مرکزی می‌گرفتم و در بازار می‌فروختم و پول ریالی‌اش را به بانک واریز می‌کردم.

اینکه دلارها را با این کارمزد به شما می‌دادند خوش یک رانت نبود؟ چرا به بقیه دلار نمی‌دادند؟ روزی 17 میلیون تومان کارمزد رقم کوچکی نبود.

نمی‌دانم. وقتی خدا بخواهد کاری برای کسی انجام شود می‌شود. آقای دکتر نوربخش که انسان رانتی نبودند. اگر ایشان می‌خواست رانتی بدهد به کسی رانت می‌داد که منافعی برایش داشته باشد.

بعد از فوت مرحوم نوربخش چه کار کردید؟

آن موقع بررسی کرده بودم متوجه شده بودم که در بین کسانی که پول‌های زیادی می‌آورند «سالامبور» فروش‌ها (کسانی که پوست گوسفند می‌فروشند)، ارزهای زیادی به داخل کشور می‌آورند.

مثلا چه ارقامی؟

از 10 میلیون دلار گرفته تا 30 میلیون دلار. آنها پوست گوسفند را جمع می‌کردند و به خارج از کشور می‌بردند، در ترکیه و ایتالیا می‌فروختند و پولش را به داخل کشور می‌آوردند. آن زمان با یکی از این سالامبور فروش‌ها آشنا شدم. گفتم این کار چطور است؟ گفت چرا شما کار ارزی می‌کنید؟ بیا در کار سالامبور، کار خوبی است.

از چند نفر دیگر که آن پول‌ها را برای توزیع می‌گرفتند سه نفرشان تا مدت‌ها در زندان بودند چون ما اول باید ارز به حساب می‌ریختیم تا آنها تومانش را به ما می‌دادند. آن سه نفر ارز را به حساب کسی ریخته بودند که پولشان را نداده بود. مثلا شخصی به نام ... (نامش را می‌برد) که زمانی در کیش هم هتل داشت. پول سنگینی (ارز) به حساب شخصی ریخته بود. آن نفر هم ارز را برداشته بود و رفته بود. حالا تا برود شکایت کند و پول را بگیرد خودش را به زندان برده بودند. یا بعضی از آنها می‌آمدند و دفترچه باز می‌کردند تا سود بانکی‌اش را بگیرند و به صورت هفتگی با بانک مرکزی تسویه می‌کردند. من یادم هست آن وقت‌ها با این آقایان صحبت می‌کردم که این کارشان حلال نیست چون پول خود بانک را در بانک می‌گذاشتند و بهره می‌گرفتند.

حالا برگردیم به همان دوره «سالامبور» فروشی شما ...

من در آن موقع پوست گوسفندها را می‌خریدم و می‌دادم دباغی می‌کردند. بعد تبدیل به طبقه‌بندی‌های مختلف می‌شد و آنها را صادر می‌کردم.

چقدر پوست گوسفند توانستید جمع کنید؟

آن زمان حدود 5 هزار پوست جمع کردم. هر پوست حدود 500 تا 600 تومان قیمت داشت. دلار هم به 900 تومان رسیده بود.

پوست ها را به کجا می‌فروختید؟

به ترکیه اما حتی خریدارها را نمی‌شناختم. خیلی ریسکی کار می‌کردم. فقط شنیده بودم در ترکیه کسی هست که «سالامبور»های ایرانی را می‌خرد. چون می‌دیدم همه سالامبورهایشان را برای او می‌فرستند فکر کردم خوب است من هم سالامبورهایم را برای او بفرستم. یک روز به ایشان تلفن زدم و گفتم از ایران زنگ می‌زنم و می‌خواهم سالامبورهایم را به شما بفروشم. ایشان اول گفت که سالامبورهایم را نمی‌خرد اما آنقدر پافشاری کردم تا بالاخره پذیرفت تا از من هم بار بردارد.

از فروش سالامبورها چقدر سود کردید؟

در اولین کانتینری که به ترکیه فرستادم هر سالامبور برایم نیم‌دلار (حدود 500 تومان) تمام شده بود و در آنجا 19 تا 20 دلار فروخته شد. پولم یک‌دفعه چندین برابر شد. کارم را با 5 هزار پوست شروع کردم. وقتی دیدم کار قشنگ و خوبی است، در نزدیکی ورامین کارخانه‌ای را اجاره کردم. از این طرف و آن طرف کشور پوست می‌خریدم و پس از دباغی صادر می‌کردم. این کار سودهای زیادی برایم درست می‌کرد.

هنوز از طرف کسی یا جایی پشتیبانی نمی‌شدید؟ سفارش و توصیه‌ای نداشتید؟

پوست خریدن که دیگر سفارش و توصیه نمی‌خواهد. کارم تا سال 1996 خیلی خوب پیش می‌رفت اما بعد از آن ورشکست شدم و به زندان افتادم.