صراط: با
پیدایش جامعه بشری، بشرِ نخستین، برای رفع غرایز و بقای نسل خود رو به
تولید مثل و برقراری ارتباط با جنس مخالف آورد، ارتباطی که در نخست بیش از
اینکه جنبه عاطفی – اجتماعی داشته باشد، جنبهای جنسی با محوریت زاد و ولد
داشت. شاید به همین دلیل بود که انسان اولیه، چه مرد و چه زن، رفتار جنسی
چند همسری را برگزید و در عصر نخستین پیدایش خود پایبند به تعهد و رابطه
مبتنی بر زوجیت نبود.
اما با گذر زمان و آغاز عصر یکجانشینی، بشر که نیازمند نیروی انسانی برای کار و تأمین امنیت فضای حیات خود بود، مجبور شد پیوند زوجیت را محدود و نظام خانواده نخستین را بنیان گذاری کند. در حقیقت بشر با هدف ایجاد اتحاد مبتنی بر وراثت خونی مجبور به گذاشتن بنیان خانواده شد، بنیانی که اولین و مهمترین هسته جامعه و زندگی اجتماعی را تشکیل میدهد.
خانواده را میتوان به قطاری تشبیه کرد که برقراری پیوند زوجیت بین زن و مرد، لازمه آن و در حقیقت نقش لکوموتیو قطار را دارد، اما کامل کننده آن نیست. در حقیقت مفهوم خانواده با برقراری پیوند زوجیت بین زن و مرد آغاز میشود، اما کامل نمیشود. خانواده با پیدایش ثمره تشکیل آن، یعنی تولد فرزند، مفهوم اصلی خود را پیدا می-کند.
نظام خانواده همچون نظام سیاسی ـ اجتماعی، نوعی تقسیم وظایف و هرم قدرت را در ذات خود دارد. در این نظام پدر حافظ منافع و نگهبان خانواده است که در حقیقت نقش حاکم را بازی میکند. مادر نقش اصلی در پرورش کودکان و مدیریت معاش و سلامت خانواده را بر عهده دارد که در زندگی اجتماعی به مثابه موتور محرکه جامعه است. فرزندان نیز همچون نسل کودک در جامعه، ماهیتی مصرف کننده دارند و مورد مراقبت و تأمین قرار میگیرند، تا با گذر زمان بتوانند نقش پدر و مادر خود را بازی کنند و با تشکیل خانوادهای جدید، بقای بشریت و تداوم قبیله خود را تضمین کنند.
اما با گذر زمان و آغاز عصر یکجانشینی، بشر که نیازمند نیروی انسانی برای کار و تأمین امنیت فضای حیات خود بود، مجبور شد پیوند زوجیت را محدود و نظام خانواده نخستین را بنیان گذاری کند. در حقیقت بشر با هدف ایجاد اتحاد مبتنی بر وراثت خونی مجبور به گذاشتن بنیان خانواده شد، بنیانی که اولین و مهمترین هسته جامعه و زندگی اجتماعی را تشکیل میدهد.
خانواده را میتوان به قطاری تشبیه کرد که برقراری پیوند زوجیت بین زن و مرد، لازمه آن و در حقیقت نقش لکوموتیو قطار را دارد، اما کامل کننده آن نیست. در حقیقت مفهوم خانواده با برقراری پیوند زوجیت بین زن و مرد آغاز میشود، اما کامل نمیشود. خانواده با پیدایش ثمره تشکیل آن، یعنی تولد فرزند، مفهوم اصلی خود را پیدا می-کند.
نظام خانواده همچون نظام سیاسی ـ اجتماعی، نوعی تقسیم وظایف و هرم قدرت را در ذات خود دارد. در این نظام پدر حافظ منافع و نگهبان خانواده است که در حقیقت نقش حاکم را بازی میکند. مادر نقش اصلی در پرورش کودکان و مدیریت معاش و سلامت خانواده را بر عهده دارد که در زندگی اجتماعی به مثابه موتور محرکه جامعه است. فرزندان نیز همچون نسل کودک در جامعه، ماهیتی مصرف کننده دارند و مورد مراقبت و تأمین قرار میگیرند، تا با گذر زمان بتوانند نقش پدر و مادر خود را بازی کنند و با تشکیل خانوادهای جدید، بقای بشریت و تداوم قبیله خود را تضمین کنند.
دیدگاه ایرانی ـ اسلامی از خانواده تعریفی مبتنی بر اخلاق و فرهنگ طیبه ارائه میدهد. در این دیدگاه خانواده، جامعهای کوچک است که زن و مرد بر پایه قواعد شرعی یک رابطه نظاممند و متعهدانه را آغاز میکنند. در این نگاه پیمان زوجیت سدی است که از فساد اخلاقی و بیبند و باری جلوگیری میکند، در خانواده ایرانی-اسلامی اختیارات و مسئولیتها بین زن و مرد تقسیم شده است.
در خانواده ایرانی ـ اسلامی مرد سرپرست و مدیر خانواده است و در کنار آن وظیفه تأمین معاش و حفاظت از خانواده را بر عهده دارد. زن در این خانواده وظیفه مقدس مادری را بر عهده دارد، وظیفهای که در این نگاه آنچنان حرمتی دارد که سایر امور منزل همچون نظافت، پخت و پز و... به زن تحمیل نشده است و زن میتواند آنها را تقبل نکند و در صورت تقبل نیز، مرد باید اجرت المثل (حق الزحمه) آنها را در کنار نفقه بپردازد.
فرزندان در خانواده ایرانی- اسلامی ثمره زندگی والدین هستند و تا زمانی که در سنین صغر به سر میبرند، حمایت و حفاظت از آنان بر عهده والدین قراردارد. بر پدر واجب است که برای فرزندان خود اسامی نیک برگزیند و تمیهدات لازم برای ازدواج مناسب آنان را در نظر گیرد. از سوی دیگر بر فرزندان نیز واجب است که حرمت پدر و مادر خود را نگاه دارند، حرمتی که از منظر اسلام تا آنجا واجب الحفظ است که حتی فرزند مسلمان باید آن را در قبال والدین کافر نیز رعایت کند.
در حقیقت دیدگاه ایرانی- اسلامی خانواده را پیوندی میداند که بر محوریت تعهد و وفاداری تشکیل شده است و از آن تعریف صرفاً جنسی ارائه نمیدهد؛ بلکه برای خانواده ابعاد اجتماعی، عاطفی و جنسی در نظر میگیرد که این نشان دهنده تأکید این دیدگاه بر ارزش و اهمیت خانواده در تربیت نسل آینده جامعه است.
تعریف دیدگاههای غربی از نظام خانواده
به طور کلی در فرهنگ غرب، نظام خانواده دارای جایگاه باثباتی نبوده، اما میتوان تعبیر و تفسیر غربی از خانواده را به چهار دوره زیر تقسیم کرد:
۱- پیش از مسیحیت
در دوره پیش از ظهور مسیحیت که بیشترِ آن، برابر با دوران سلطه امپراطوری روم بود، خانواده دارای جایگاه باثبات نبود. در حقیقت با وجود زندگی مشترک بر پایه پیوند زوجیت، خانواده جایگاهی فراگیر و با ضمانت اجرا نداشت، از این رو غرب در عصر پیش از مسیحیت، شاهد حضور نسلی از حرام زادگان بوده است و فرزندان نامشروع قشر عظیمی از جامعه را تشکیل میدادند.
۲- عصر مسیحیت
با ظهور مسیحیت جایگاه خانواده قدرت چشمگیری میگیرد، زیرا که مسیحیت هر گونه رابطه بین دو جنس مخالف را بدون پیوند شرعی گناه و جرم میداند. در نظر گرفتن این چهارچوب اخلاقی خود مؤید تعهد برای دو طرف بود و باعث تشکیل نظام خانواده برپایه قواعد اخلاقی ـ مذهبی در جهان غرب و نظاممند کردن روابط زن و مرد در آن دوران شد.
مسیحیت و دوران حکومت کلیسا، با در نظر گرفتن چهارچوبی مشخص برای رابطه زن و مرد توانست برای مدتی از گسترش فرزندان نامشروع و شیوع بیبند باری تا حدی جلوگیری کرد. اما اثرات مثبت ظهور مسیحیت در اروپا بر جایگاه خانواده عمر طولانی نداشت؛ زیرا پس از مدت زمانی فساد در جهان غربِ تحت کنترل مسیحیت مجددا شیوع یافت. شیوعی که به طور زیر زمینی تقریباً بخش اعظم جامعه غرب را به خود مبتلا کرد و به وجود آمدن آن بیش از هر چیز مرهون دو علت زیر بود:
الف ـ قواعد خشک و کهنه مسیحیت
شریعت و قوانین مسیحیت بسیار کهنه و فاقد هرگونه تطابقی با نیازهای روز جوامع هستند. کهنه گی و بیربط بودن این قوانین بیشترین اثر سوء خود را بر نظام خانواده بر جای گذاشت. در حقیقت از آنجا که قوانین مسیحی، مسئله طلاق را حرام دانسته و ازدواج را پیوند غیرقابل گسست تعریف میکند، با این کار خود باعث شده تا «خیانت جنسی» و «رابطه خارج از خانواده» تبدیل به فرهنگ و پدیدهای مرسوم در بین مسیحیان گردد.
ب- فساد درون کلیسا
کلیسای مسیحی که خود را به عنوان نماد مسیحیت و قوانین الهی معرفی میکرد، پس از مدتی تبدیل به کانونی از فساد جنسی- اخلاقی و تبدیل به محفلی برای کودک آزاری، زن بارگی و برهنهگری شد. روی آوری کلیسای مسیحی به فساد و فاش شدن آن در پیش چشم اذهان عمومی، باعث فروریختن قبح تمامی اعمالی شنیع ضد اخلاقی در بین مردم اروپا و سست شدن مبانی اخلاقی من جمله حرمت حریم خانواده گشت.
۳-سقوط قرون وسطی
فساد کلیسا و فروپاشی ارزشهای مسیحیت در آن، تا به آنجا پیش رفت که منجر به سقوط کامل تفکر مسیحی و سپس تمام ارزشهای اخلاقی شد. سقوط قدرت کلیسا و تأثیر آن بر خانواده باعث پیدایش دو دوره گشت. دوره اول برابر بود با اوج رادیکالیسم ضد مسیحی- اخلاقی و غلبه فساد اخلاقی که تقریباً برهنگی و زشتیها در تمام عرصهها از هنر (نقاشی، مجسمه سازی و...) تا تجارت خودنمایی میکردند.
پس از مدتی با فروکش کردن تب شهوت پرستی، بار دیگر تعادل و توازن در جامعه غرب قوت گرفت. در حقیقت ظهور نسلی جدید از فلاسفه غربی که تفکرات اخلاق مدارنه داشتند و حساب اخلاق و ذات مسیحیت را از حکومت کلیسا جدا میدانستند، باعث شد که بار دیگری تعادل اخلاقی و توجه به ارزش و حرمت خانواده در جوامع غربی شکل گیرد.
۴-غرب معاصر
عصر توازن اخلاقی در جامعه غرب مادام العمر نبود و پس از جنگهای جهانی که موجب سلطه افسردگی و نامیدی بر جامعه غرب گشت، اخلاق در جامعه اروپا به گور سپرده شد. فجایع انسانی ناشی از این دو جنگ و پس از آن شیوع تفکرات کفرآمیز کمونیستی و مارکسیستی از یک سو و تبلیغ لیبرالیسم و سرمایه داری از سوی دیگر، باعث شد که میخ بر تابوت اخلاق در جامعه اروپا کوبیده شود.
با مرگ اخلاق و ظهور فرهنگ شهوت گرای «پانکها» یا «هیپیها»، «فمینیستها» و... ارزشهای اخلاقی دگرگون شدند و مفاهیمی همچون خانواده که مبنای اخلاقی داشتند را تبدیل به پدیدههای ضد اخلاقی و فاسد کردند.
در این دوران تعبیر خانواده در غرب از دو حیث اساسی تغییر کرد:
الف- زوجیت
در غرب معاصر به دنبال انحطاط اخلاقی عظیمی که رخ داده است، اعمال شنیعی همچون «همجنس گرایی» نه تنها تقبیح نشده بلکه از آن بعنوان سبک جدیدی از خانواده نیز یاد میشود. در واقع مفهوم خانواده از دید جامعه غربی دیگر مفهوم اخلاقی پیوند زوجیت زن با مرد نیست بلکه هم اکنون ارتباط زن با زن یا مرد با مرد نیز از نظر غرب خانواده محسوب میشود.
ب- تعهد
در کنار مفهموم و ماهیت زوجیت یکی دیگر از مفاهیم خانواده که دچار دگرگونی شده است، بار تعهد آور خانواده میباشد. در حقیقت در غرب معاصر، خانواده لزوماً با یک پیمان رسمی- مذهبی شکل نمیگیرد، بلکه زنان و مردان نامحرم میتوانند با هم زیر یک سقف زندگی کنند و به عبارتی «هم خانگی» پیش گیرند، بدون اینکه کوچکترین تعهد شرعی و رسمی نسبت به یکدیگر داشته باشند.
وضعیت فعلی خانواده در غرب
در حال حاضر، نظام خانواده در غرب در حال سقوط آزاد است. آمار و منابع غربی (اعم از دولتی و غیر دولتی) حکایت از سونامی غیر قابل توقف فروپاشی نظام خانواده در غرب دارد. طلاق، بیبند و باری، فرزندان نامشروع، خیانت جنسی، روی آوردن به هم خانگی به جای ازدواج و... از مصائب فروپاشی نظام اخلاقی تمدن غرب است.
در نهایت این فروپاشی اخلاقی در غرب را میتوان ناشی از سه دلیل عمده و اصلی دانست:
۱- تغییر تعریف سبک زندگی
تعریف از سبک زندگی و مدل زندگی در غرب تغییر کرده است. غربیها دیگر زندگی را فداکاری برای خانواده و پاس داشتن اخلاق نمیدانند. آنها زندگی را دورهای کوتاه و فانی میدانند که در آن هیچ قضا و قدری وجود ندارد و بشر به وجود آمده تا به هر نحوی که میتواند از زندگی خود لذت ببرد.
این تعریف صرفاً شهوانی از زندگی و فلسفه آنکه ناشی از فروپاشی ارزشهای اخلاقی و مذهبی در غرب است، باعث شده است که دیگر مفاهیم اخلاقی همچون خانواده که متضمن تعهد است، از نظر غربیها اعتبار و ارزش سابق خود را نداشته باشد.
۲- ترویج تفکرات خانمان برانداز
عصر معاصر غرب با سیلی ویرانگر از شیوع تفکرات خانمان برانداز همچون «فمینیسم» روبرو شده است که به بهانه رهایی و آزادی زن هر عمل و فسادی را حق طبیعی بشر جلوه میدهد.
کلیسای مسیحی که خود را به عنوان نماد مسیحیت و قوانین الهی معرفی میکرد، پس از مدتی تبدیل به کانونی از فساد جنسی- اخلاقی و تبدیل به محفلی برای کودک آزاری، زن بارگی و برهنهگری شد. روی آوری کلیسای مسیحی به فساد و فاش شدن آن در پیش چشم اذهان عمومی، باعث فروریختن قبح تمامی اعمالی شنیع ضد اخلاقی در بین مردم اروپا و سست شدن مبانی اخلاقی من جمله حرمت حریم خانواده گشت.
۳-سقوط قرون وسطی
فساد کلیسا و فروپاشی ارزشهای مسیحیت در آن، تا به آنجا پیش رفت که منجر به سقوط کامل تفکر مسیحی و سپس تمام ارزشهای اخلاقی شد. سقوط قدرت کلیسا و تأثیر آن بر خانواده باعث پیدایش دو دوره گشت. دوره اول برابر بود با اوج رادیکالیسم ضد مسیحی- اخلاقی و غلبه فساد اخلاقی که تقریباً برهنگی و زشتیها در تمام عرصهها از هنر (نقاشی، مجسمه سازی و...) تا تجارت خودنمایی میکردند.
پس از مدتی با فروکش کردن تب شهوت پرستی، بار دیگر تعادل و توازن در جامعه غرب قوت گرفت. در حقیقت ظهور نسلی جدید از فلاسفه غربی که تفکرات اخلاق مدارنه داشتند و حساب اخلاق و ذات مسیحیت را از حکومت کلیسا جدا میدانستند، باعث شد که بار دیگری تعادل اخلاقی و توجه به ارزش و حرمت خانواده در جوامع غربی شکل گیرد.
۴-غرب معاصر
عصر توازن اخلاقی در جامعه غرب مادام العمر نبود و پس از جنگهای جهانی که موجب سلطه افسردگی و نامیدی بر جامعه غرب گشت، اخلاق در جامعه اروپا به گور سپرده شد. فجایع انسانی ناشی از این دو جنگ و پس از آن شیوع تفکرات کفرآمیز کمونیستی و مارکسیستی از یک سو و تبلیغ لیبرالیسم و سرمایه داری از سوی دیگر، باعث شد که میخ بر تابوت اخلاق در جامعه اروپا کوبیده شود.
با مرگ اخلاق و ظهور فرهنگ شهوت گرای «پانکها» یا «هیپیها»، «فمینیستها» و... ارزشهای اخلاقی دگرگون شدند و مفاهیمی همچون خانواده که مبنای اخلاقی داشتند را تبدیل به پدیدههای ضد اخلاقی و فاسد کردند.
در این دوران تعبیر خانواده در غرب از دو حیث اساسی تغییر کرد:
الف- زوجیت
در غرب معاصر به دنبال انحطاط اخلاقی عظیمی که رخ داده است، اعمال شنیعی همچون «همجنس گرایی» نه تنها تقبیح نشده بلکه از آن بعنوان سبک جدیدی از خانواده نیز یاد میشود. در واقع مفهوم خانواده از دید جامعه غربی دیگر مفهوم اخلاقی پیوند زوجیت زن با مرد نیست بلکه هم اکنون ارتباط زن با زن یا مرد با مرد نیز از نظر غرب خانواده محسوب میشود.
ب- تعهد
در کنار مفهموم و ماهیت زوجیت یکی دیگر از مفاهیم خانواده که دچار دگرگونی شده است، بار تعهد آور خانواده میباشد. در حقیقت در غرب معاصر، خانواده لزوماً با یک پیمان رسمی- مذهبی شکل نمیگیرد، بلکه زنان و مردان نامحرم میتوانند با هم زیر یک سقف زندگی کنند و به عبارتی «هم خانگی» پیش گیرند، بدون اینکه کوچکترین تعهد شرعی و رسمی نسبت به یکدیگر داشته باشند.
وضعیت فعلی خانواده در غرب
در حال حاضر، نظام خانواده در غرب در حال سقوط آزاد است. آمار و منابع غربی (اعم از دولتی و غیر دولتی) حکایت از سونامی غیر قابل توقف فروپاشی نظام خانواده در غرب دارد. طلاق، بیبند و باری، فرزندان نامشروع، خیانت جنسی، روی آوردن به هم خانگی به جای ازدواج و... از مصائب فروپاشی نظام اخلاقی تمدن غرب است.
در نهایت این فروپاشی اخلاقی در غرب را میتوان ناشی از سه دلیل عمده و اصلی دانست:
۱- تغییر تعریف سبک زندگی
تعریف از سبک زندگی و مدل زندگی در غرب تغییر کرده است. غربیها دیگر زندگی را فداکاری برای خانواده و پاس داشتن اخلاق نمیدانند. آنها زندگی را دورهای کوتاه و فانی میدانند که در آن هیچ قضا و قدری وجود ندارد و بشر به وجود آمده تا به هر نحوی که میتواند از زندگی خود لذت ببرد.
این تعریف صرفاً شهوانی از زندگی و فلسفه آنکه ناشی از فروپاشی ارزشهای اخلاقی و مذهبی در غرب است، باعث شده است که دیگر مفاهیم اخلاقی همچون خانواده که متضمن تعهد است، از نظر غربیها اعتبار و ارزش سابق خود را نداشته باشد.
۲- ترویج تفکرات خانمان برانداز
عصر معاصر غرب با سیلی ویرانگر از شیوع تفکرات خانمان برانداز همچون «فمینیسم» روبرو شده است که به بهانه رهایی و آزادی زن هر عمل و فسادی را حق طبیعی بشر جلوه میدهد.
۳- فشار اقتصادی
مشکلات اقتصادی غرب باعث شده است که جوانان غربی نتوانند فشار سخت مسائل مالی را تحمل کنند و به خاطر آن از زندگی مسئولیت آور در چهارچوب خانواده خارج شوند. این مسئله بالاخص در زمانی شدت میگیرد که رواج تفکرات مفسدانه و مروج فحشاء باعث شده است که از دید مردم غرب تعهد زناشویی چندان مسئله حائز اهمیت و مقدسی به چشم نیاید.
در نهایت این مجموع عوامل که ریشه در فرهنگ غرب و زوال اخلاق در کلیسای مسیحی دارد، در حال تبدیل شدن به بهمنی ضداخلاقی است که در آیندهای نزدیک تمام مفاهیم و ته ماندههای اخلاق در جامعه غرب را نابود میکند.
عدم توانایی کلیسا در برخورد با مفاسد اخلاقی به اجرای مراسم ازدواج همجنسگرایان در کلیسا ختم شده است
خود مردم هم مقصرن.
شبکه های ما،آموزش و پرورش ماو...، مروج بی بندوباری نیستند ولی بعضی مردم خودشون دوست دارن برن سراغ سبک زندگی غربی.
"در حال حاضر، نظام خانواده در غرب در حال سقوط آزاد است".نه اینکه اینجا خوانواده در مسیر تعالی حرکت میکنه باید بیان از ما یاد بگیرن....اونا به قول شما با این همه فساد و بی بند و باری نرخ طلاقشون انقدره اینجا با این همه محدودیت و شستشوی مغزی نرخ طلاقش انقدره.معلوم نیست اگه آزادیهای اونا رو داشتیم چقدر بود+"مشکلات اقتصادی غرب باعث شده است که جوانان غربی نتوانند فشار سخت مسائل مالی را تحمل کنند" اخه اونا که بدترین وضع اقتصادیشون از بهترین وضع ما هم بهتره...چطوره نظریه های اقتصادیتون رو بهشون یاد بدید بلکه بتونن بنیاد خانواده رو حفظ کنن.لطفا چشمتون رو به حقایق نبندید شما مسول هستید.
تقريبي اكثر موارد در مورد همينجا هم صدق ميكنه