صراط: پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR در ایام ماه مبارك رمضان، به صورت روزانه
توصیههای كاربردی رهبر انقلاب درباره نماز، نهجالبلاغه و قرآن كه در
بیاناتشان به آن پرداختهاند را به ترتیب در سه دهه ایام ماه مبارك رمضان
منتشر میکند.
*** شما چگونه مىخواهيد محبت و اطمينان مردم را جلب كنيد؟ مردم بايد به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسايل خودمان رفتيم، به فكر زندگى شخصى خودمان افتاديم، دنبال تجملات و تشريفاتمان رفتيم، در خرج كردن بيتالمال هيچ حدى براى خودمان قايل نشديم - مگر حدى كه دردسر قضايى درست بكند! - و هرچه توانستيم خرج كرديم، مگر اعتماد مردم باقى مىماند؟ مگر مردم كورند؟ ايرانيان هميشه جزو هوشيارترين ملتها بودهاند؛ امروز هم به بركت انقلاب از هوشيارترينهايند؛ از هوشيارها هم هوشيارترند. آقايان! مگر مردم نمىبينند كه ما چگونه زندگى مىكنيم؟
آن وقتى كه جوان حزباللهى ما به جهاد يا به سپاه يا به فلان وزارتخانه مىرفت و به او مىگفتند كه چهقدر حقوق مىخواهى، مىگفت اين حرفها چيست، مگر من براى حقوق آمدهام؟ اصرار مىكردند كه بالاخره زندگى خودت و زن و بچهات بايد بگردد؛ يك چيزى بگير. به نظر شما اينها افسانه است؟ به نظرم اگر شما برويد در دنيا اين را نقل كنيد، چنانچه كسى وضع چند سال قبل ما را نديده باشد، خواهد گفت كه افسانه است؛ ولى اين واقعيت است. اين رويداد، در همين ايران و در همين تهران و در همين وزارتخانههاى ما اتفاق افتاد؛ يكى، دو مورد هم نبود. نمايندهى مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت كشيد حقوق را بگيرد! بعضى از دوستان ما در دورهى اول نمايندگى مجلس، شرمشان آمد و ننگشان كرد كه حقوق بگيرند! گفتند ما حقوق بگيريم؟!
برادران! من و شما داريم از آن ذخيره مىخوريم؛ فراموش نكنيد، آن را مردم ديدند. نمىشود ما در زندگى مادّى مثل حيوان بچريم و بغلتيم و بخواهيم مردم به ما به شكل يك اسوه نگاه كنند؛ مردمى كه خيليشان از اوليات زندگى محرومند.
در اين راه، از خيلى چيزها بايد گذشت. نه فقط از شهوات حرام، از شهوات حلال نيز بايد گذشت. نمىگويم مثل پيامبر باشيم، نمىگويم مثل اميرالمؤمنين - كه شاگرد پيامبر بود - باشيم؛ كه انسان آن مطالب را كه مىخواند، تنش مىلرزد. اميرالمؤمنينى كه زهدش در زندگى و دنيا مَثَل ساير است و مسلمان و غيرمسلمان آن را مىدانند، دربارهى پيامبر مىگويد: «قد حقّر الدّنيا و صغّرها و اهون بها و هوّنها»(۱)؛ دنيا را تحقير كرد - يعنى همين لذايذ و بهرهمنديها و برخورداريهاى دنيا را كوچك كرد - به آنها توهين كرد و سبكشان نمود.
در قُبا براى پيامبر آب آوردند و چيزى هم مثل عسل قاطى آن كردند. پيامبر فرمود: من اين را حرام نمىكنم، اما نمىخورم. اين دو، دو چيز است؛ يا آب يا عسل. آن را از ما نخواستهاند. اگر از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما مىتوانيم آنطور زندگى بكنيم؟ پيداست كه آن نفس قدسى ملكوتى، يك چيز ديگر است.
اميرالمؤمنين در همين جمله مىفرمايد كه خداى متعال به پيامبر فهماند كه اگر من دنيا را به اختيار از تو مىگيرم، براى اين است كه چيز شيرينترى به تو بدهم. آن چيز شيرينتر را اولياى خدا مىديدند. من و شما آن را حس نمىكنيم؛ اما در آن راه بايد برويم، در آن راه بايد قدم برداريم، كمتر خرج كنيم، كمتر بذل و بخشش بيجا كنيم، كمتر به زندگى شخصى خودمان بپردازيم.
من و شما همان طلبه يا معلم پيش از انقلابيم. يكى از شماها معلم بود، يكى دانشجو بود، يكى طلبه بود، يكى منبرى بود، همهمان اينطور بوديم؛ اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگيريم، مثل خانهى اشراف خانه درست كنيم، مثل حركت اشراف در خيابانها حركت كنيم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ريششان تراشيده بود، ولى ما ريشمان را گذاشتهايم، همين كافى است؟! نه، ما هم مترفين مىشويم. واللَّه در جامعهى اسلامى هم ممكن است مترف به وجود بيايد. از آيهى شريفهى «واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها» بترسيم. تُرف، فسق هم دنبال خودش مىآورد. ۱۳۷۰/۰۵/۲۳
*** شما چگونه مىخواهيد محبت و اطمينان مردم را جلب كنيد؟ مردم بايد به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسايل خودمان رفتيم، به فكر زندگى شخصى خودمان افتاديم، دنبال تجملات و تشريفاتمان رفتيم، در خرج كردن بيتالمال هيچ حدى براى خودمان قايل نشديم - مگر حدى كه دردسر قضايى درست بكند! - و هرچه توانستيم خرج كرديم، مگر اعتماد مردم باقى مىماند؟ مگر مردم كورند؟ ايرانيان هميشه جزو هوشيارترين ملتها بودهاند؛ امروز هم به بركت انقلاب از هوشيارترينهايند؛ از هوشيارها هم هوشيارترند. آقايان! مگر مردم نمىبينند كه ما چگونه زندگى مىكنيم؟
آن وقتى كه جوان حزباللهى ما به جهاد يا به سپاه يا به فلان وزارتخانه مىرفت و به او مىگفتند كه چهقدر حقوق مىخواهى، مىگفت اين حرفها چيست، مگر من براى حقوق آمدهام؟ اصرار مىكردند كه بالاخره زندگى خودت و زن و بچهات بايد بگردد؛ يك چيزى بگير. به نظر شما اينها افسانه است؟ به نظرم اگر شما برويد در دنيا اين را نقل كنيد، چنانچه كسى وضع چند سال قبل ما را نديده باشد، خواهد گفت كه افسانه است؛ ولى اين واقعيت است. اين رويداد، در همين ايران و در همين تهران و در همين وزارتخانههاى ما اتفاق افتاد؛ يكى، دو مورد هم نبود. نمايندهى مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت كشيد حقوق را بگيرد! بعضى از دوستان ما در دورهى اول نمايندگى مجلس، شرمشان آمد و ننگشان كرد كه حقوق بگيرند! گفتند ما حقوق بگيريم؟!
برادران! من و شما داريم از آن ذخيره مىخوريم؛ فراموش نكنيد، آن را مردم ديدند. نمىشود ما در زندگى مادّى مثل حيوان بچريم و بغلتيم و بخواهيم مردم به ما به شكل يك اسوه نگاه كنند؛ مردمى كه خيليشان از اوليات زندگى محرومند.
در اين راه، از خيلى چيزها بايد گذشت. نه فقط از شهوات حرام، از شهوات حلال نيز بايد گذشت. نمىگويم مثل پيامبر باشيم، نمىگويم مثل اميرالمؤمنين - كه شاگرد پيامبر بود - باشيم؛ كه انسان آن مطالب را كه مىخواند، تنش مىلرزد. اميرالمؤمنينى كه زهدش در زندگى و دنيا مَثَل ساير است و مسلمان و غيرمسلمان آن را مىدانند، دربارهى پيامبر مىگويد: «قد حقّر الدّنيا و صغّرها و اهون بها و هوّنها»(۱)؛ دنيا را تحقير كرد - يعنى همين لذايذ و بهرهمنديها و برخورداريهاى دنيا را كوچك كرد - به آنها توهين كرد و سبكشان نمود.
در قُبا براى پيامبر آب آوردند و چيزى هم مثل عسل قاطى آن كردند. پيامبر فرمود: من اين را حرام نمىكنم، اما نمىخورم. اين دو، دو چيز است؛ يا آب يا عسل. آن را از ما نخواستهاند. اگر از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما مىتوانيم آنطور زندگى بكنيم؟ پيداست كه آن نفس قدسى ملكوتى، يك چيز ديگر است.
اميرالمؤمنين در همين جمله مىفرمايد كه خداى متعال به پيامبر فهماند كه اگر من دنيا را به اختيار از تو مىگيرم، براى اين است كه چيز شيرينترى به تو بدهم. آن چيز شيرينتر را اولياى خدا مىديدند. من و شما آن را حس نمىكنيم؛ اما در آن راه بايد برويم، در آن راه بايد قدم برداريم، كمتر خرج كنيم، كمتر بذل و بخشش بيجا كنيم، كمتر به زندگى شخصى خودمان بپردازيم.
من و شما همان طلبه يا معلم پيش از انقلابيم. يكى از شماها معلم بود، يكى دانشجو بود، يكى طلبه بود، يكى منبرى بود، همهمان اينطور بوديم؛ اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگيريم، مثل خانهى اشراف خانه درست كنيم، مثل حركت اشراف در خيابانها حركت كنيم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ريششان تراشيده بود، ولى ما ريشمان را گذاشتهايم، همين كافى است؟! نه، ما هم مترفين مىشويم. واللَّه در جامعهى اسلامى هم ممكن است مترف به وجود بيايد. از آيهى شريفهى «واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها» بترسيم. تُرف، فسق هم دنبال خودش مىآورد. ۱۳۷۰/۰۵/۲۳