صراط: اين متن بخشي از گفت و گوي «بهزاد فراهاني» با روزنامه شهروند است كه با
تيتر «احمدي نژاد و مشايي را مي ستايم چون ما و ملت را خانه دار كردند» در
اين روزنامه منتشر شده است.
متن كامل اين گفت و گو به همراه مقدمه آن به شرح زير است:
پس از آن به تهران آمد و در چهارده سالگي به گروه مفيد پيوست. پدر مفيدها استاد او بود. بعد از آن رفت و شاگرد سركيسان شد. سپس به انجمن تئاتر ايران پيوست و در آنجا با مردان بزرگ جنبش ياري بخش ايران كار كرد. كساني مثل پرويز پويان، بهروز دهقاني، سعيد سلطاني و ... از اين دست مردان بودند. بعد هم به گروه ديگري پيوست و شاگردي عباس جوانمرد، نصرت پرتويي و بهرام بيضايي را كرد.او هم دوره دولت آبادي و علي حاتمي و بيژن مفيد بود. از آن مجموعه هم بيرون آمد و در ميدان شوش به گروه تئاتر كوش پيوست و با جوانان زيادي در حدود ۶۰ نفر از آن خطه كار كرد. پس از آن به فرانسه هجرت كرد. تابستان آن سالها را بهايران برمي گشت و با همين گروه تئاتر كار ميكرد و به روي صحنه مي برد و دوباره به فرانسه بر ميگشت. درست عين يك مرغ سرخار كه ميآيد هرآنچه را شكار كرده خالي ميكند و دوباره ميرود. آن دوره برايش دست آوردهاي خوبي داشت. بعد از بازگشت از فرانسه در اوايل سال ۵۶ به استخدام رسمي راديو، تلوزيون درآمد و وارد ميدان تدريس شد. در طول اين سالها فقط كار ايراني انجام داده است. هم مينويسد، هم تدريس ميكند، همكارگرداني و رفيقهاي خوبي هم در اين كار دارد. بهزاد فراهاني امروز مهمان صفحه گفت و شنود «شهروند» است تا دغدغههايش را با مخاطبان روزنامه در ميان بگذارد:
**درباره حضور ماندگارتان در سريال ماناي امام علي(ع) برايمان بگوييد؟
من قبلا در كارهاي ميرباقري نقش اصلي بازي ميكردم. در فيلم گرگها با ايشان كار كردم و سپس در رعنا با ايشان همكاري داشتم و از دوستان نزديك ميرباقري بودم براي همين در امام علي در كنار دوست و استاد گران قدرم مهدي فتحي با هم وارد آن ميدان شديم و به گمانم كار خوبي كرديم.
**چه اتفاقي ميتواند بيافتد كه يك نقشآفريني آنقدر ماندگار شود؟
من و فتحي وقتي وارد اين پروژه شديم با هم قرار گذاشتيم متر و اندازه كارمان فراتر از حد بازيگري در خاورميانه باشد و مترمان را روي بازيگران جهاني مثل آنتوني كوئين در محمد رسولالله قرار دهيم. كوششمان اين بود كه كار خوبي بكنيم. البته ديگر عزيزاني هم كه ما در كنارشان بوديم مثل پرويز پرستويي، اصغر همت و ديگران هم چنين كوششي كردند.
**خاطراتي از سه دوره جواني، پختگي بازيگري و امروز بگوييد؟
خاطره اولم از دوراني است كه كودك بودم و در خانه داييام زندگي ميكردم. در آن روزها جاي خاصي نبود كه به من بگويند تو در آنجا ساكن باش. در همان روزها آب لوله كشي آمد و تهران با آب انبارها وداع كرد. بنابراين آب انبار آن خانه را هم تخليه كردند و سفيدكاري شد. به من گفتند در كنار اين وسايل قديمي كه هست ميتواني در اين اتاق زندگي كني. من وقتي آنجا ساكن شدم به حفرهاي در ديوار برخوردم كه در اثر كچ كاري سفيد شده بود. بر روي آن نوشتم: خداوندا آيا ميشود من هم سر و ساماني بگيرم و زن و زندگي خوبي داشتم. سالها و سالها گذشت و من از فرانسه بازگشتم. ديگر هم زن داشتم، هم بچه هم استاد دانشگاه شده بودم، هم گروه داشتم، هم آدم صاحب نامي در تئاتر اين مملكت شده بودم، يك روز به فكر اين افتادم بهعنوان سپاسگذاري از خداي خودم بروم و آن نوشته را از آن آب انبار پاك كنم. خيلي سال گذشته بود. من در دهه ۳۰ اين را نوشته بودم و الان دهه پنجاه بودم. رفتم در كوچه بم بست خمسه و در آن خانه را زدم. پيرمردي در را باز كرد . به او سلام كردم و گفتم من يك زماني در اين خانه زندگي ميكردم. حالا هم آمدهام يادگاريم را بردارم. گفت چه نشاني داري. گفتم تمام نقاشيهايي كه در راهرو طبقه سوم هست كار من است. گفت چه نقاشيهايي هست. دانه به دانه برايش نام بردم. پيرمرد تعارف كرد و مرا داخل حياط برد. كاهويي روي تخت گذاشته بود. فوارهاي روي حوضش مي جوشيد. كاهو را با سكنجبين كه خورديم گفتم من توي اين آب انبار كار كوچكي دارم. گفت پر از ابزار وسايل قديمي است. گفتم اشكالي ندارد كارم را انجام مي دهم و باز مي گردم. كمد و صندليهاي لهستاني و ديگر وسايل را كنار زدم و ديدم نوشتهام هنوز روي ديوار هست. پاكش كردم و آمدم بيرون و به او گفتم كارم تمام شد. از من پرسيد چه بود؟ برايش تعريف كردم. گفت حالا واقعا به آرزويت رسيدهاي كه آمدي. گفتم شكر خدا رسيدهام. گفت خدا روشكر پس بيا گاهي با هم كاهو و سكنجبين بخوريم به شكرانه عحابت آرزويت. اين يكي از خاطرات خوب من در زندگيام هست.
يادم هست شاگرد پادوي يك داروخانه بودم در ميدان شوش. من آنجا پاكت درست ميكردم. آنجا مال آقاي دكتر وحيد بود. روزي بود كه من منتظر بودم پنجشنبه بيايد تا به من دستمزد بدهند تا ناهار بخورم. پولي كه در جيبم بود كفاف ناهار را نميداد. دكتر وحيد هم نيامد تا دستمزدم را بگيرم. آمدم بيرون و از كل پول كه چهار زار بود، دو زار را يك نان سنگك گرفتم و با بقيه پول هم ميخواستم حلوا ارده بگيرم و نواله كنم. از كنار سينما ژاله كه گذشتم ديدم بخار و عطر كباب و گوجه فرنگي حسابي به مشامم خورد و دلم را برد. آمدم كنار مردي كه پشت منقل آتش نشسته بود. گفتم آقا ببخشيد يك سيخ گوجه هم ميشه بدهيد؟ گفت البته چرا كه نه. نانت را بده. من نان سنگكم را دادم. نان را برداشت نصف كرد و گذاشت در سيني و در صف سفارشات قرارش داد. به من گفت برو آن گوشه بنشين. من هم رفتم نشستم و منتظر كه يك سيخ گوجه را بدهد تا با نان بخورم. متوجه شدم وقتي كبابها را روغنگيري ميكند نان من را هم به روغن آغشته ميكند. خوشحال شدم و گفتم خوب ديگر. حالا نانم عطر كباب هم دارد. وقتي همه كبابها را از سيخ در آورد ديدم لاي نان من هم يك سيخ كباب گذاشت. دويدم جلو و گفتم آقا ببخشيد من كباب نمي خواهم. من فقط گوجه ميخواستم. گفت حرف نزن و برو بنشين. ما رفتيم نشستيم و ديدم مقداري ريحان بنفش هم رويش گذاشت و آورد جلو من و گفت بخور. من با ترس و لرز غذا را خوردم و تمام كه شد آمدم كنارش تا حساب كنم اما دو زار بيشتر نداشتم. گفتم اين پيش شما باشد تا بقيه را هم بياورم. گفت پول را داخل جيبت بگذار و هر وقت داشتي بيا حساب كن. من آمدم و اين دين در گردنم ماند تا اينكه وقتي آخرينبار از فرانسه برگشتم، ادكلون پورانوم كوچك كه داشتم را در يك پاكت زيبا گذاشتم و نواري هم به آن بستم و رفتم آنجا. آنجا پسرك جواني بود كه از او پرسيدم حاجي كجاست؟ او را نشان داد. رفتم و برايش از خاطرهاي كه با خودش داشتم گفتم و از اينكه ادكلن را به عنوان هديه آوردهام. بلند شد و مرا بوسيد و تشكر كرد و در آخر هم گفت: اي كاش ما مردم همه حقشناس بركت الهي بوديم.
اما اين روزها جز قصه چيز ديگري نداريم. در سينما كه هنوز اجازه كار ندادهاند. در تلوزيون كه سريالمان را نيمه كاره جمع و جور كردند. در تئاتر هم كه بعد از پنج سال هنوز پا در هواييم. تنها جايي كه گاهي آن هم به لطف دوستان سر ميزنم راديوست. خبر ديگري نيست. گاهي قدم ميزنم. مينويسم .گاهي غصه ميخورم... با رفقايم شطرنج بازي ميكنم. خلاصه تهمانده عمر را به بطالت خواندن و نوشتن ميگذرانم.
ما نميخواستم به غصه گذشته و حسرت خوردن بنشينيم. امروزمان نتوانست وظايف خودش را انجام دهد. من گاهي نگاه ميكنم به روزگارم و قوم خويشانم. آنها اغلب كارگرند. با كمال تاسف ميبينم با آنكه همه روز و شب را كار ميكنند وضعشان نسبت به چهل سال پيش خيلي بدتر شده. طبيعتا در چنين شرايطي حسرت گذشته را مي خورد و اين خيلي خوششگون نيست.
**معضلات امروز تئاتر، يعني هنري كه امسال شما خون دلها برايش خوردهايد تا پا بگيرد چيست؟
من بارها درباره اين مشكلات صحبت كرده ام اما باز هم ميگويم. ۳- ۴ دهه است كه با بينظمي و بيانديشگي در رابطه با انتخاب مديران تئاتر درگيريم. اين اصلا بهاين معنا نيست كه در طو اين ۳۴ سال مدير خوب نداشتيم. نه. داشتيم. ولي بزرگترين غصه ما نادانيهاي بيشتر مديران بوده است. هر بار دلشوره بعدي را داشتيم. سال تا سال دريغ از پارسال. در اين سه سال اخير رنج و غصههايمان دو برابر شد. تئاتر اين مملكت رنج نداشتن سياست كلان و رنج مورد علاقه پدر بزرگ نبودن را ميبرد. تئاتر ما متاسفانه مثل بچه زن قبلي ميداند. هيچ لطفي به تئاتر از طرف مجلس محترم و حتي مديراني كه سياست كلان تئاتر را رهبري ميكنند نميشود. از طرف كساني هم كه در وزارت ارشاد بر اريكه تكيه ميزنند هم نميشود. تئاتر اين مملكت آنقدر متاسفانه نحيف شده كه حتي به اندازه سينما هم برايش ارج قائل نيستند. در صورتي كه در دوران آن بيدادگر تئاتر گل سرسبد فرهنگ، تمدن و ارزشهاي والاي فرزانگي كشور محسوب ميشد و هروقت يك صاحب منصب يا دولت مرد جهاني وارد كشور ميشد او را براي تماشاي تئاتر به لاله زار يا فردوسي يا جامعه باربد مي بردند و اين هنري بود كه افتخار ملي ما محسوب ميشد. حالا ديگر كار به جايي رسيده كه متاسفانه كساني درباره او تصميم ميگيرند كه با هنر و تئاتر سالها فاصله دارند.
**با وجود همه اين معضلات چرا هنوز آنقدر فعاليد و مداوما در خانه تئاتر حضور داريد؟
اميدش اين بيت است كه ميگويد: رشته اي برگردنم افكنده دوست / ميكشد هرجا كه خاطرخواه اوست. اگر از اين هم بدتر شود باز هم من ول كن ماجرا نيستم. ما ميتوانستيم در اروپا و همانجايي كه درس خوانديم كه برويم و مثل بسياري كه بر سفره بيگانه زانو زدند بنشينيم و پز بفروشيم ولي نكرديم. در اين ملك ايستادهايم. اميدوار هم ايستادهايم و هنوز هم هستيم. هنوز هم ميگوييم روزي خواهد رسيد كهاين درخت باري بدهد و ثمرش ثمر خوبي باشد.
**به نظر شما كه نيك ميدانم تحصيلات آكادميك هم داريد ميخواهم اين گفته خودتان را كه هنرمند لايه اجتماعي آسيب ديده است توضيح دهيد؟
آنچه فعلا شاهد آنيم اين است كه فعلا مجلس مردمي اين مملكت هنر را به عنوان شغل نميشناسد. ما هنوز كه هنوز است در اين سي و چند سال نتوانستهايم مجلس را وادار كنيم يا از آن بخواهيم كار ما را شغل بداند. من بهعنوان يك نويسنده، كارگردان و بازيگر هنوز كه هنوز است شغل ندارم. شما ميداشند كه ما چهارصد و پنجاه مركز نمايشي در سراسر ميهنمان داريم كه در هر كدام از آنها بيش از پنج يا شش گروه به صورت فعال مشغول به ارايه كار هستند و با حسرت و دردمندي دارند كار تئاتر ميكنند. درباره اينكه ما جزء لايهها و اقشار آسيبپذير اين ملك هستيم همين بس كه هنوز شغل نداريم. چه رسد بهاينكه بخواهيم سنديكا داشته باشيم يا اتحاديهاي. يا اينكه خواستههايمان را در دل يك حزب جستوجو كنيم. متاسفانه نگاه دوستان در عرصه فرهنگ درمورد تئاتر همان نگاهي است كه در مورد موسيقي وجود دارد و همان نگاهي است كه درمورد مجسمهسازي و تنديسسازي وجود دارد. فرقي نميكند. اينها هنرهايياند كه بسياري از علماي اعلام آنها را حرام ميدانند.
**هنر حاكم فرموده از جمله جملات به كار رفته از شماست. ارتباط آن را با بحثي كه انجام داديد بفرماييد؟
به ما دستور ميدهند هنر بايد اينگونه يا آنگونه باشد. هنر بايد آنجوري نباشد. دستوراتي كه دولت مردان اين ملك از بالا صادر ميكنند مربوط به دوراني است كه بشر عقل سليم نداشت. الان كه ديگر بشر به آن حد از اطلاعات رسيده كه ميتواند در آن واحد با بزرگترين نويسندگان جهان در آمريكاي لاتين يعني آقاي ماركز هم تماس بگيرد ديگر اين حرف خردمندانه نيست كه به هنرمند بگويند اينگونه باش يا نباش. هنري كه به دستور كسي خلق شده باشد هنر نيست چون از واقعيت تهي است. هنر بايد جوشش الهامبخش انسان باشد در راستاي خدمت به مردم. اينكه من بيايم و تابع اين باشم كه هنر بايد چگونه باشد دوست داشتني نيست. همانگونه كه شاهديد عرصه سانسور اين مملكت بيش از هر حوزه ديگري رشد كرده.
**چهره خسته و البته متفكر فراهاني در اين روزها روي قلمك و كارهايش هم تاثير ميگذارد. اين اتفاق چقدر ميتواند هنرتان را تحتالشعاع قرار دهد؟
ما اعتقاد داريم جز با عدالت اجتماعي و دموكراسي هيچ چيزي در هيچ كشوري رشد نخواهد كرد. در اين كشور اگر عدالت اجتماعي رشد نكرده طبيعي است كه هنرش هم رشد نكرده باشد. اين عدم رشد هم در گرو نفوذ دولت مرداني است كه براي ارزشهاي هنري اين مملكت تكليف روشن ميكنند. وضعيت ما هنرمندها از نظر اقتصادي خراب است. به اين عروسكها و شعبده بازها كه به ميدان آمدهاند و دم از حقوق صد ميليوني ميزنند كاري نداشته باشيد. اينها از قافله ما نيستند. جامعه واقعي هنر آن كساني هستند كه الان حسرت چهارسال يكبار روي صحنه رفتن را دارند. يا هنرمندان بزرگ موسيقي كه در اقصي نقاط ميهن زيباي ما پنهانند. به گمان من اين غصهمندي نميتواند پايدار باشد و لذا اميد آفرين است. ممكن است بر روي شخصيتهاي خلق شده در آثار من نوعي تاثير بگذارد اما من زنده به اميدم و اعتقادم اين است كه بدون شك ما به شرايط خوب و به سامان مي رسيم. برخلاف اعتقاد مبارزان مائوئيستي كه در زمان آن بيدادگر در ايران بودند و ميگفتند هنرمند در سختي و فشار آثار هنرمندانهتري خلق ميكند من معتقدم هنرمند فقط در يك فضاي آرام و خوب ميتواند دست به خلاقيت بزند. به گمانم ما چون براي مردم مينويسيم لذا مسائل احساسي دور و بر نميتواند تاثير زيادي روي ما بگذارد و تنها اين مسائل مردم است كه روي ما تاثير مي گذارد. اگر قرار باشد اشكي به حال و روز خودمان بريزيم ديگر نميتوانيم به مردم بيانديشيم. بايد به فكر اشك مردم باشيم.
**تفوق اصغر فرهادي در آن طرف آبها به گوش ميرسد. آيا كارهاي او ميتواند روي نگاه مديران و تاثير هنر موثر باشد؟
من براي فرهادي اين هنرمند گرانمايه ارزش قائلم اما بايد قدري زمان بدهيم تا ببينيم عزيزان در اين مملكت چه به روزش خواهند آورد چون هر سروي در اين مملكت از ديوار خواست بالاتر رفت سرش زده شد. بايد منتظر باشيم.
**از اين پاسخ برسيم به كار جديدتان در تئاتر به نام خون و گل سرخ. سواي نام، اين اثر كه با ايهام خود چيزهايي را به ياد آدمي ميآورد درباهاين تئاتر و مضمونش سخن بگوييد؟
آنچه مسلم است اين اثر من كوشش ميكند مقداري به نگاه مردم بپردازد و آن را نقد كند. اينبار ديگر نقد من به دولت مردان نيست. نقد من به نگاه مردم است. ميپردازد به اينكه مردم در اين آشوب چه خواهند كرد. اين مردمند كه انسانها را بزرگ ميكنند. آنقدر بزرگ ميكنند كه از او ميترسند و بعدش هم زمينش ميزنند كه خود زمين هم نميتواند تاب بياورد. اين شيوه غلطي است. در قصه من اين عادت به چالش كشيده شده است. من هرگز نديدهام كه در هند كسي مثل راج كاپور را در زندگيش به باد ناسز بگيرند يا پوستشان را بكنند. تمام هنرمندان هند در اين ۶۸ سال كه من به ياد دارم معذذ و مقدس بوده و هستند. يا مثلا وقتي هنرمند فرانسوي ايو مونتان با خودروش در خيابانهاي پاريس آفتابي ميشود دل تمام مردم فرانسه به او هديه ميشود. در كشور ما اينگونه نيست. متاسفانه آنقدر مسائل را خط خطي كردهاند كه هر كسي مورد پسند واقع شود بايد لت و پارش كرد. بيضايي، سوسن تسليمي و ...
**عملكرد دولت نهم و دهم و بعد شعارهاي دولت جديد به معناي سپردن هنر به اهالي هنر را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
دولت آقاي احمدينژاد اگر نقد شود از ديدگاه من هم خوبيهايي دارد و هم بديهايي. پرداختن به بديهايش به نظر من خيلي كار عاقلانهاي نيست. ولي خوبيهايش را بايد ستايش كرد. من ستايش ميكنم مردي را كه با ديدگاههاي او و يارانش در اين مملكت هزاران هزار خانه براي زحمت كشان ساخته شد و اين ستايش برانگيز است. ستايش ميكنم مردي را كه متاسفانه نظام صلاحيتش را رد كرد و همان مرد بود كه يك ميليارد و چهارصد ميليون تومان به ما داد تا يك خانه براي تئاتريها بسازيم. من مشائي را حقيقتا ستايش ميكنم. در دور و برمان منتقداني هم هستند كه فحشهاي ركيك ميدهند. بهتر است همانها كار نقد را انجام دهند. درمورد دكتر روحاني بايد بگويم ما منتظر اين هستيم كه آقاي روحاني به قول عدالت اجتماعي و دموكراسي خودش بپردازد. نخستين پديدهاي كه بايد در اين مملكت به ان پرداخت اين هست كه بايد لجام سرمايه داري كثيف و وابسته اين مملكت را بگيرد و حق مردم را از گلويشان در بياورد كه اين اولي از سوي آقاي روحاني و يارانش امكان پذير نيست! دوم اينكه بايد به مردم اجازه دهد حرف دلشان را بزنند و آقاي روحاني و يارانش را نقد كنند. براي اين كار بايد احزاب، جمعيتها، نهادها، سنديكاها آزاد شوند و بتوانند كار كنند. اگر احزاب و سنديكاها آزاد شوند آنوقت تئاتر هم آزاد خواهد شد. انشالله كه آقاي روحاني به دنبال اين موارد باشند.
**درمورد بحث خانه سينما و حكم آقاي احمدينژاد براي بازگشايي اين خانه و عدم پيروي و مطاوعت توسط مقامات ارشاد هم بگوييد؟
به گمان من اگر دموكراسي يا كمي از دموكراسي در مملكت برقرار شود، نهادهايي به وحود خواهند آمد كه ميتوانند حقشان را طلب كنند. دولت آقاي خاتمي هم در دوران خود خيلي درخشان عمل نكرد. ما در آن دوران هم مشكلات خود را در تئاتر داشتيم. چرا كه در مملكت ما نيروهاي بازدارنده فراوانند. اين نيروها بايد كنار بروند و نيروهاي آزاديخواهي مثل خود آقاي خاتمي به وجود بيايند. مديراني كه از جامعه تئاتري كنار گذاشته شدند بايد بيايند.نمي دانم اين موارد چقدر امكانپذيرند. جناهها و مراكز تصميمگيري زيادي در كشور وجود دارند كه با گپ و گفت من و شما درست نميشوند. سالهاست كه امنيت شغلي وجود ندارد. وقتي امنيت شغلي وجود نداشته باشد امنيت اجتماعي وجود نخواهد داست و به تبع آن نيروي بالنده وجود ندارد. آيا دكتر رواني از پس همهاينها بر ميآيد؟ نه. اينها همگي در گرو آزاد شدن نهادهاي مردمي و احزاب هست كه بتوانند پاي حرف مردم بياستند، دولت را نقد كنند و راههاي خوب را در جلوي پاي دولت بگذارند تا مملكت ما روند تاريخي خود را حفظ كرده و پيش رود. تا زماني كه اين اتفاق نيافتد با نشست و شعار و سازش با آمريكا نميشود كاري از پيش برد. خميرمايه اصلي كار همانا چيزي جز دموكراسي و عدالت اجتماعي نيست. اگر فاصله سرمايه داران با مردم عادي زياد شدهو برخي ثروت صد ميليارد تومان به بالا دارند بايد آنها را جلب كنند و بپرسند اين ثروت را چگونه آوردي. اگر مثلا يكي از اينها ۲۵ سال است بايد از او سوال شود چگونه شده كه بيست و پنج هزار ميليارد تومان پول در سطح جهان دارد. بايد وضعيت آنها را روشن كنند و اين كار هم به دست يك نفر امكانپذير نيست.
**در بحث خانه سينما كارخود اعضا چه كوتاهي انجام شد؟
اين قضيه زاييده ۳۳ سال حاكميت غلط در بخش سينما و تئاتر است و از اين اصل نميتوان غافل شد. اما مشكل خود سينماييها هم كم از آقاي شمقدري نبوده است. وقتي رفتيم به طرف مافياييگري و افراد غيرمولدي كه به دنبال به غارت بردن دسترنج ديگرانند و لياقت نشستن پشت برخي از ميزها را ندارند غير از اين نبايد توقعي داشت. در خود خانه سينما هم اين اتفاق افتاد. اما برخي مسائل فرع است و بايد در خود خانواده حل شود. بادافره انجمن بازيگران سال ۲۰ در خانه تئاتر و سينماست كه هنوز به جايگاه خود نرسيده اما عيبي ندارد. درست است كه عمر ما رو به اتمام است اما عمر جوانان بلند است و انشالله به سر منزل مقصود ميرسند.
متن كامل اين گفت و گو به همراه مقدمه آن به شرح زير است:
پس از آن به تهران آمد و در چهارده سالگي به گروه مفيد پيوست. پدر مفيدها استاد او بود. بعد از آن رفت و شاگرد سركيسان شد. سپس به انجمن تئاتر ايران پيوست و در آنجا با مردان بزرگ جنبش ياري بخش ايران كار كرد. كساني مثل پرويز پويان، بهروز دهقاني، سعيد سلطاني و ... از اين دست مردان بودند. بعد هم به گروه ديگري پيوست و شاگردي عباس جوانمرد، نصرت پرتويي و بهرام بيضايي را كرد.او هم دوره دولت آبادي و علي حاتمي و بيژن مفيد بود. از آن مجموعه هم بيرون آمد و در ميدان شوش به گروه تئاتر كوش پيوست و با جوانان زيادي در حدود ۶۰ نفر از آن خطه كار كرد. پس از آن به فرانسه هجرت كرد. تابستان آن سالها را بهايران برمي گشت و با همين گروه تئاتر كار ميكرد و به روي صحنه مي برد و دوباره به فرانسه بر ميگشت. درست عين يك مرغ سرخار كه ميآيد هرآنچه را شكار كرده خالي ميكند و دوباره ميرود. آن دوره برايش دست آوردهاي خوبي داشت. بعد از بازگشت از فرانسه در اوايل سال ۵۶ به استخدام رسمي راديو، تلوزيون درآمد و وارد ميدان تدريس شد. در طول اين سالها فقط كار ايراني انجام داده است. هم مينويسد، هم تدريس ميكند، همكارگرداني و رفيقهاي خوبي هم در اين كار دارد. بهزاد فراهاني امروز مهمان صفحه گفت و شنود «شهروند» است تا دغدغههايش را با مخاطبان روزنامه در ميان بگذارد:
**درباره حضور ماندگارتان در سريال ماناي امام علي(ع) برايمان بگوييد؟
من قبلا در كارهاي ميرباقري نقش اصلي بازي ميكردم. در فيلم گرگها با ايشان كار كردم و سپس در رعنا با ايشان همكاري داشتم و از دوستان نزديك ميرباقري بودم براي همين در امام علي در كنار دوست و استاد گران قدرم مهدي فتحي با هم وارد آن ميدان شديم و به گمانم كار خوبي كرديم.
**چه اتفاقي ميتواند بيافتد كه يك نقشآفريني آنقدر ماندگار شود؟
من و فتحي وقتي وارد اين پروژه شديم با هم قرار گذاشتيم متر و اندازه كارمان فراتر از حد بازيگري در خاورميانه باشد و مترمان را روي بازيگران جهاني مثل آنتوني كوئين در محمد رسولالله قرار دهيم. كوششمان اين بود كه كار خوبي بكنيم. البته ديگر عزيزاني هم كه ما در كنارشان بوديم مثل پرويز پرستويي، اصغر همت و ديگران هم چنين كوششي كردند.
**خاطراتي از سه دوره جواني، پختگي بازيگري و امروز بگوييد؟
خاطره اولم از دوراني است كه كودك بودم و در خانه داييام زندگي ميكردم. در آن روزها جاي خاصي نبود كه به من بگويند تو در آنجا ساكن باش. در همان روزها آب لوله كشي آمد و تهران با آب انبارها وداع كرد. بنابراين آب انبار آن خانه را هم تخليه كردند و سفيدكاري شد. به من گفتند در كنار اين وسايل قديمي كه هست ميتواني در اين اتاق زندگي كني. من وقتي آنجا ساكن شدم به حفرهاي در ديوار برخوردم كه در اثر كچ كاري سفيد شده بود. بر روي آن نوشتم: خداوندا آيا ميشود من هم سر و ساماني بگيرم و زن و زندگي خوبي داشتم. سالها و سالها گذشت و من از فرانسه بازگشتم. ديگر هم زن داشتم، هم بچه هم استاد دانشگاه شده بودم، هم گروه داشتم، هم آدم صاحب نامي در تئاتر اين مملكت شده بودم، يك روز به فكر اين افتادم بهعنوان سپاسگذاري از خداي خودم بروم و آن نوشته را از آن آب انبار پاك كنم. خيلي سال گذشته بود. من در دهه ۳۰ اين را نوشته بودم و الان دهه پنجاه بودم. رفتم در كوچه بم بست خمسه و در آن خانه را زدم. پيرمردي در را باز كرد . به او سلام كردم و گفتم من يك زماني در اين خانه زندگي ميكردم. حالا هم آمدهام يادگاريم را بردارم. گفت چه نشاني داري. گفتم تمام نقاشيهايي كه در راهرو طبقه سوم هست كار من است. گفت چه نقاشيهايي هست. دانه به دانه برايش نام بردم. پيرمرد تعارف كرد و مرا داخل حياط برد. كاهويي روي تخت گذاشته بود. فوارهاي روي حوضش مي جوشيد. كاهو را با سكنجبين كه خورديم گفتم من توي اين آب انبار كار كوچكي دارم. گفت پر از ابزار وسايل قديمي است. گفتم اشكالي ندارد كارم را انجام مي دهم و باز مي گردم. كمد و صندليهاي لهستاني و ديگر وسايل را كنار زدم و ديدم نوشتهام هنوز روي ديوار هست. پاكش كردم و آمدم بيرون و به او گفتم كارم تمام شد. از من پرسيد چه بود؟ برايش تعريف كردم. گفت حالا واقعا به آرزويت رسيدهاي كه آمدي. گفتم شكر خدا رسيدهام. گفت خدا روشكر پس بيا گاهي با هم كاهو و سكنجبين بخوريم به شكرانه عحابت آرزويت. اين يكي از خاطرات خوب من در زندگيام هست.
يادم هست شاگرد پادوي يك داروخانه بودم در ميدان شوش. من آنجا پاكت درست ميكردم. آنجا مال آقاي دكتر وحيد بود. روزي بود كه من منتظر بودم پنجشنبه بيايد تا به من دستمزد بدهند تا ناهار بخورم. پولي كه در جيبم بود كفاف ناهار را نميداد. دكتر وحيد هم نيامد تا دستمزدم را بگيرم. آمدم بيرون و از كل پول كه چهار زار بود، دو زار را يك نان سنگك گرفتم و با بقيه پول هم ميخواستم حلوا ارده بگيرم و نواله كنم. از كنار سينما ژاله كه گذشتم ديدم بخار و عطر كباب و گوجه فرنگي حسابي به مشامم خورد و دلم را برد. آمدم كنار مردي كه پشت منقل آتش نشسته بود. گفتم آقا ببخشيد يك سيخ گوجه هم ميشه بدهيد؟ گفت البته چرا كه نه. نانت را بده. من نان سنگكم را دادم. نان را برداشت نصف كرد و گذاشت در سيني و در صف سفارشات قرارش داد. به من گفت برو آن گوشه بنشين. من هم رفتم نشستم و منتظر كه يك سيخ گوجه را بدهد تا با نان بخورم. متوجه شدم وقتي كبابها را روغنگيري ميكند نان من را هم به روغن آغشته ميكند. خوشحال شدم و گفتم خوب ديگر. حالا نانم عطر كباب هم دارد. وقتي همه كبابها را از سيخ در آورد ديدم لاي نان من هم يك سيخ كباب گذاشت. دويدم جلو و گفتم آقا ببخشيد من كباب نمي خواهم. من فقط گوجه ميخواستم. گفت حرف نزن و برو بنشين. ما رفتيم نشستيم و ديدم مقداري ريحان بنفش هم رويش گذاشت و آورد جلو من و گفت بخور. من با ترس و لرز غذا را خوردم و تمام كه شد آمدم كنارش تا حساب كنم اما دو زار بيشتر نداشتم. گفتم اين پيش شما باشد تا بقيه را هم بياورم. گفت پول را داخل جيبت بگذار و هر وقت داشتي بيا حساب كن. من آمدم و اين دين در گردنم ماند تا اينكه وقتي آخرينبار از فرانسه برگشتم، ادكلون پورانوم كوچك كه داشتم را در يك پاكت زيبا گذاشتم و نواري هم به آن بستم و رفتم آنجا. آنجا پسرك جواني بود كه از او پرسيدم حاجي كجاست؟ او را نشان داد. رفتم و برايش از خاطرهاي كه با خودش داشتم گفتم و از اينكه ادكلن را به عنوان هديه آوردهام. بلند شد و مرا بوسيد و تشكر كرد و در آخر هم گفت: اي كاش ما مردم همه حقشناس بركت الهي بوديم.
اما اين روزها جز قصه چيز ديگري نداريم. در سينما كه هنوز اجازه كار ندادهاند. در تلوزيون كه سريالمان را نيمه كاره جمع و جور كردند. در تئاتر هم كه بعد از پنج سال هنوز پا در هواييم. تنها جايي كه گاهي آن هم به لطف دوستان سر ميزنم راديوست. خبر ديگري نيست. گاهي قدم ميزنم. مينويسم .گاهي غصه ميخورم... با رفقايم شطرنج بازي ميكنم. خلاصه تهمانده عمر را به بطالت خواندن و نوشتن ميگذرانم.
ما نميخواستم به غصه گذشته و حسرت خوردن بنشينيم. امروزمان نتوانست وظايف خودش را انجام دهد. من گاهي نگاه ميكنم به روزگارم و قوم خويشانم. آنها اغلب كارگرند. با كمال تاسف ميبينم با آنكه همه روز و شب را كار ميكنند وضعشان نسبت به چهل سال پيش خيلي بدتر شده. طبيعتا در چنين شرايطي حسرت گذشته را مي خورد و اين خيلي خوششگون نيست.
**معضلات امروز تئاتر، يعني هنري كه امسال شما خون دلها برايش خوردهايد تا پا بگيرد چيست؟
من بارها درباره اين مشكلات صحبت كرده ام اما باز هم ميگويم. ۳- ۴ دهه است كه با بينظمي و بيانديشگي در رابطه با انتخاب مديران تئاتر درگيريم. اين اصلا بهاين معنا نيست كه در طو اين ۳۴ سال مدير خوب نداشتيم. نه. داشتيم. ولي بزرگترين غصه ما نادانيهاي بيشتر مديران بوده است. هر بار دلشوره بعدي را داشتيم. سال تا سال دريغ از پارسال. در اين سه سال اخير رنج و غصههايمان دو برابر شد. تئاتر اين مملكت رنج نداشتن سياست كلان و رنج مورد علاقه پدر بزرگ نبودن را ميبرد. تئاتر ما متاسفانه مثل بچه زن قبلي ميداند. هيچ لطفي به تئاتر از طرف مجلس محترم و حتي مديراني كه سياست كلان تئاتر را رهبري ميكنند نميشود. از طرف كساني هم كه در وزارت ارشاد بر اريكه تكيه ميزنند هم نميشود. تئاتر اين مملكت آنقدر متاسفانه نحيف شده كه حتي به اندازه سينما هم برايش ارج قائل نيستند. در صورتي كه در دوران آن بيدادگر تئاتر گل سرسبد فرهنگ، تمدن و ارزشهاي والاي فرزانگي كشور محسوب ميشد و هروقت يك صاحب منصب يا دولت مرد جهاني وارد كشور ميشد او را براي تماشاي تئاتر به لاله زار يا فردوسي يا جامعه باربد مي بردند و اين هنري بود كه افتخار ملي ما محسوب ميشد. حالا ديگر كار به جايي رسيده كه متاسفانه كساني درباره او تصميم ميگيرند كه با هنر و تئاتر سالها فاصله دارند.
**با وجود همه اين معضلات چرا هنوز آنقدر فعاليد و مداوما در خانه تئاتر حضور داريد؟
اميدش اين بيت است كه ميگويد: رشته اي برگردنم افكنده دوست / ميكشد هرجا كه خاطرخواه اوست. اگر از اين هم بدتر شود باز هم من ول كن ماجرا نيستم. ما ميتوانستيم در اروپا و همانجايي كه درس خوانديم كه برويم و مثل بسياري كه بر سفره بيگانه زانو زدند بنشينيم و پز بفروشيم ولي نكرديم. در اين ملك ايستادهايم. اميدوار هم ايستادهايم و هنوز هم هستيم. هنوز هم ميگوييم روزي خواهد رسيد كهاين درخت باري بدهد و ثمرش ثمر خوبي باشد.
**به نظر شما كه نيك ميدانم تحصيلات آكادميك هم داريد ميخواهم اين گفته خودتان را كه هنرمند لايه اجتماعي آسيب ديده است توضيح دهيد؟
آنچه فعلا شاهد آنيم اين است كه فعلا مجلس مردمي اين مملكت هنر را به عنوان شغل نميشناسد. ما هنوز كه هنوز است در اين سي و چند سال نتوانستهايم مجلس را وادار كنيم يا از آن بخواهيم كار ما را شغل بداند. من بهعنوان يك نويسنده، كارگردان و بازيگر هنوز كه هنوز است شغل ندارم. شما ميداشند كه ما چهارصد و پنجاه مركز نمايشي در سراسر ميهنمان داريم كه در هر كدام از آنها بيش از پنج يا شش گروه به صورت فعال مشغول به ارايه كار هستند و با حسرت و دردمندي دارند كار تئاتر ميكنند. درباره اينكه ما جزء لايهها و اقشار آسيبپذير اين ملك هستيم همين بس كه هنوز شغل نداريم. چه رسد بهاينكه بخواهيم سنديكا داشته باشيم يا اتحاديهاي. يا اينكه خواستههايمان را در دل يك حزب جستوجو كنيم. متاسفانه نگاه دوستان در عرصه فرهنگ درمورد تئاتر همان نگاهي است كه در مورد موسيقي وجود دارد و همان نگاهي است كه درمورد مجسمهسازي و تنديسسازي وجود دارد. فرقي نميكند. اينها هنرهايياند كه بسياري از علماي اعلام آنها را حرام ميدانند.
**هنر حاكم فرموده از جمله جملات به كار رفته از شماست. ارتباط آن را با بحثي كه انجام داديد بفرماييد؟
به ما دستور ميدهند هنر بايد اينگونه يا آنگونه باشد. هنر بايد آنجوري نباشد. دستوراتي كه دولت مردان اين ملك از بالا صادر ميكنند مربوط به دوراني است كه بشر عقل سليم نداشت. الان كه ديگر بشر به آن حد از اطلاعات رسيده كه ميتواند در آن واحد با بزرگترين نويسندگان جهان در آمريكاي لاتين يعني آقاي ماركز هم تماس بگيرد ديگر اين حرف خردمندانه نيست كه به هنرمند بگويند اينگونه باش يا نباش. هنري كه به دستور كسي خلق شده باشد هنر نيست چون از واقعيت تهي است. هنر بايد جوشش الهامبخش انسان باشد در راستاي خدمت به مردم. اينكه من بيايم و تابع اين باشم كه هنر بايد چگونه باشد دوست داشتني نيست. همانگونه كه شاهديد عرصه سانسور اين مملكت بيش از هر حوزه ديگري رشد كرده.
**چهره خسته و البته متفكر فراهاني در اين روزها روي قلمك و كارهايش هم تاثير ميگذارد. اين اتفاق چقدر ميتواند هنرتان را تحتالشعاع قرار دهد؟
ما اعتقاد داريم جز با عدالت اجتماعي و دموكراسي هيچ چيزي در هيچ كشوري رشد نخواهد كرد. در اين كشور اگر عدالت اجتماعي رشد نكرده طبيعي است كه هنرش هم رشد نكرده باشد. اين عدم رشد هم در گرو نفوذ دولت مرداني است كه براي ارزشهاي هنري اين مملكت تكليف روشن ميكنند. وضعيت ما هنرمندها از نظر اقتصادي خراب است. به اين عروسكها و شعبده بازها كه به ميدان آمدهاند و دم از حقوق صد ميليوني ميزنند كاري نداشته باشيد. اينها از قافله ما نيستند. جامعه واقعي هنر آن كساني هستند كه الان حسرت چهارسال يكبار روي صحنه رفتن را دارند. يا هنرمندان بزرگ موسيقي كه در اقصي نقاط ميهن زيباي ما پنهانند. به گمان من اين غصهمندي نميتواند پايدار باشد و لذا اميد آفرين است. ممكن است بر روي شخصيتهاي خلق شده در آثار من نوعي تاثير بگذارد اما من زنده به اميدم و اعتقادم اين است كه بدون شك ما به شرايط خوب و به سامان مي رسيم. برخلاف اعتقاد مبارزان مائوئيستي كه در زمان آن بيدادگر در ايران بودند و ميگفتند هنرمند در سختي و فشار آثار هنرمندانهتري خلق ميكند من معتقدم هنرمند فقط در يك فضاي آرام و خوب ميتواند دست به خلاقيت بزند. به گمانم ما چون براي مردم مينويسيم لذا مسائل احساسي دور و بر نميتواند تاثير زيادي روي ما بگذارد و تنها اين مسائل مردم است كه روي ما تاثير مي گذارد. اگر قرار باشد اشكي به حال و روز خودمان بريزيم ديگر نميتوانيم به مردم بيانديشيم. بايد به فكر اشك مردم باشيم.
**تفوق اصغر فرهادي در آن طرف آبها به گوش ميرسد. آيا كارهاي او ميتواند روي نگاه مديران و تاثير هنر موثر باشد؟
من براي فرهادي اين هنرمند گرانمايه ارزش قائلم اما بايد قدري زمان بدهيم تا ببينيم عزيزان در اين مملكت چه به روزش خواهند آورد چون هر سروي در اين مملكت از ديوار خواست بالاتر رفت سرش زده شد. بايد منتظر باشيم.
**از اين پاسخ برسيم به كار جديدتان در تئاتر به نام خون و گل سرخ. سواي نام، اين اثر كه با ايهام خود چيزهايي را به ياد آدمي ميآورد درباهاين تئاتر و مضمونش سخن بگوييد؟
آنچه مسلم است اين اثر من كوشش ميكند مقداري به نگاه مردم بپردازد و آن را نقد كند. اينبار ديگر نقد من به دولت مردان نيست. نقد من به نگاه مردم است. ميپردازد به اينكه مردم در اين آشوب چه خواهند كرد. اين مردمند كه انسانها را بزرگ ميكنند. آنقدر بزرگ ميكنند كه از او ميترسند و بعدش هم زمينش ميزنند كه خود زمين هم نميتواند تاب بياورد. اين شيوه غلطي است. در قصه من اين عادت به چالش كشيده شده است. من هرگز نديدهام كه در هند كسي مثل راج كاپور را در زندگيش به باد ناسز بگيرند يا پوستشان را بكنند. تمام هنرمندان هند در اين ۶۸ سال كه من به ياد دارم معذذ و مقدس بوده و هستند. يا مثلا وقتي هنرمند فرانسوي ايو مونتان با خودروش در خيابانهاي پاريس آفتابي ميشود دل تمام مردم فرانسه به او هديه ميشود. در كشور ما اينگونه نيست. متاسفانه آنقدر مسائل را خط خطي كردهاند كه هر كسي مورد پسند واقع شود بايد لت و پارش كرد. بيضايي، سوسن تسليمي و ...
**عملكرد دولت نهم و دهم و بعد شعارهاي دولت جديد به معناي سپردن هنر به اهالي هنر را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
دولت آقاي احمدينژاد اگر نقد شود از ديدگاه من هم خوبيهايي دارد و هم بديهايي. پرداختن به بديهايش به نظر من خيلي كار عاقلانهاي نيست. ولي خوبيهايش را بايد ستايش كرد. من ستايش ميكنم مردي را كه با ديدگاههاي او و يارانش در اين مملكت هزاران هزار خانه براي زحمت كشان ساخته شد و اين ستايش برانگيز است. ستايش ميكنم مردي را كه متاسفانه نظام صلاحيتش را رد كرد و همان مرد بود كه يك ميليارد و چهارصد ميليون تومان به ما داد تا يك خانه براي تئاتريها بسازيم. من مشائي را حقيقتا ستايش ميكنم. در دور و برمان منتقداني هم هستند كه فحشهاي ركيك ميدهند. بهتر است همانها كار نقد را انجام دهند. درمورد دكتر روحاني بايد بگويم ما منتظر اين هستيم كه آقاي روحاني به قول عدالت اجتماعي و دموكراسي خودش بپردازد. نخستين پديدهاي كه بايد در اين مملكت به ان پرداخت اين هست كه بايد لجام سرمايه داري كثيف و وابسته اين مملكت را بگيرد و حق مردم را از گلويشان در بياورد كه اين اولي از سوي آقاي روحاني و يارانش امكان پذير نيست! دوم اينكه بايد به مردم اجازه دهد حرف دلشان را بزنند و آقاي روحاني و يارانش را نقد كنند. براي اين كار بايد احزاب، جمعيتها، نهادها، سنديكاها آزاد شوند و بتوانند كار كنند. اگر احزاب و سنديكاها آزاد شوند آنوقت تئاتر هم آزاد خواهد شد. انشالله كه آقاي روحاني به دنبال اين موارد باشند.
**درمورد بحث خانه سينما و حكم آقاي احمدينژاد براي بازگشايي اين خانه و عدم پيروي و مطاوعت توسط مقامات ارشاد هم بگوييد؟
به گمان من اگر دموكراسي يا كمي از دموكراسي در مملكت برقرار شود، نهادهايي به وحود خواهند آمد كه ميتوانند حقشان را طلب كنند. دولت آقاي خاتمي هم در دوران خود خيلي درخشان عمل نكرد. ما در آن دوران هم مشكلات خود را در تئاتر داشتيم. چرا كه در مملكت ما نيروهاي بازدارنده فراوانند. اين نيروها بايد كنار بروند و نيروهاي آزاديخواهي مثل خود آقاي خاتمي به وجود بيايند. مديراني كه از جامعه تئاتري كنار گذاشته شدند بايد بيايند.نمي دانم اين موارد چقدر امكانپذيرند. جناهها و مراكز تصميمگيري زيادي در كشور وجود دارند كه با گپ و گفت من و شما درست نميشوند. سالهاست كه امنيت شغلي وجود ندارد. وقتي امنيت شغلي وجود نداشته باشد امنيت اجتماعي وجود نخواهد داست و به تبع آن نيروي بالنده وجود ندارد. آيا دكتر رواني از پس همهاينها بر ميآيد؟ نه. اينها همگي در گرو آزاد شدن نهادهاي مردمي و احزاب هست كه بتوانند پاي حرف مردم بياستند، دولت را نقد كنند و راههاي خوب را در جلوي پاي دولت بگذارند تا مملكت ما روند تاريخي خود را حفظ كرده و پيش رود. تا زماني كه اين اتفاق نيافتد با نشست و شعار و سازش با آمريكا نميشود كاري از پيش برد. خميرمايه اصلي كار همانا چيزي جز دموكراسي و عدالت اجتماعي نيست. اگر فاصله سرمايه داران با مردم عادي زياد شدهو برخي ثروت صد ميليارد تومان به بالا دارند بايد آنها را جلب كنند و بپرسند اين ثروت را چگونه آوردي. اگر مثلا يكي از اينها ۲۵ سال است بايد از او سوال شود چگونه شده كه بيست و پنج هزار ميليارد تومان پول در سطح جهان دارد. بايد وضعيت آنها را روشن كنند و اين كار هم به دست يك نفر امكانپذير نيست.
**در بحث خانه سينما كارخود اعضا چه كوتاهي انجام شد؟
اين قضيه زاييده ۳۳ سال حاكميت غلط در بخش سينما و تئاتر است و از اين اصل نميتوان غافل شد. اما مشكل خود سينماييها هم كم از آقاي شمقدري نبوده است. وقتي رفتيم به طرف مافياييگري و افراد غيرمولدي كه به دنبال به غارت بردن دسترنج ديگرانند و لياقت نشستن پشت برخي از ميزها را ندارند غير از اين نبايد توقعي داشت. در خود خانه سينما هم اين اتفاق افتاد. اما برخي مسائل فرع است و بايد در خود خانواده حل شود. بادافره انجمن بازيگران سال ۲۰ در خانه تئاتر و سينماست كه هنوز به جايگاه خود نرسيده اما عيبي ندارد. درست است كه عمر ما رو به اتمام است اما عمر جوانان بلند است و انشالله به سر منزل مقصود ميرسند.