جامعه ؛ متهم می کنیم....
چگونه به تو دل خوش کنم؛ وقتی تبعیضات و عدم برابری قانونی بین خودم و خواهرم و دیگر کودکان پسر و دختر را از حیث قانونی، حقوقی و عرفی در مراحل مختلف زندگی، تحصیل، کار و مسئولیت های اجتماعی دیده و می بینم؟! مگر نه آنست که برابر قانون اساسی و قوانین مدنی مربوطه بر اهمیت، جایگاه و سرنوشت ما کودکان از نگاه قانونگذار تاکید شده است؟ مگر نه آنست که کارشناسان و متخصصان بر لزوم برخورداری کودکان از امکانات مناسب آموزشی، تربیتی، رفاهی و پرورشی مناسب وضروری تاکید داشته اند؟ مگر نه آنست که ایران در اسفند 1372 به کنوانسیون حقوق کودک پیوسته و برابر قواعد مندرج در آن باید نسبت به عدم تبعیض بین کودکان در برخورداری از مقررات آن از سوی دولت های عضو، از جمله ایران اقدام کرد؟ مگر نه آنست که برابر بند اول ماده سوم آن کنوانسیون، در تمام اقداماتی که در مورد کودکان توسط مقامات عمومی و خصوصی، اداری یا قضائی اتخاذ می شود، حفظ و رعایت منافع کودکان از اهم ملاحظات است؟ مگر نه آنست که جلب توجه همگانی نسبت به حقوق شناخته شده در کنوانسیون حقوق کودک، از زمره تکالیف دولتهای عضو شناخته شده است؟پد، مادر ؛ متهم می کنیم ...!
پدر، مادر؛ یادتان هست روزی که تصمیم به ازدواج گرفته و خود را لیلی و مجنونی عاشق پیشه و چشم و گوش بسته به تمامی رهنمودها و تذکرات بزرگان و دلسوزان خویش یافتید! هیچ آگاهی و ذهنیتی به داشتن فرزند و ظهور ما در زندگی خویش نداشته و کوچکترین اطلاعی نسبت به تولد فرزند، نحوه نگهداری و تربیت آنها و آتیه آنان نداشته و فقط به وصل خویش می اندیشیدید! یادتان هست که پدر و مادر خویش را با فشار و ارعاب و تهدید به انتحار و این و آن، مجبور به خواستگاری از همسر دلخواه خویش، با وجود مخالفت آنان نموده و آنها را به مانند ما در عمل انجام شده ای قرار داده اید! یادتان نرفته که با وجود تاکید بزرگان و برخی از دوستان شما به جلوگیری از بچه دار شدن زود هنگام تا حصول به تجربه بیشتر در زندگی مشترک و رسیدن به بلوغ اجتماعی و فردی در پذیرش مسئولیت خانوادگی و فهم درست و مسئولانه شان پدری و مادری- خود را بحر العلوم و عقل کل می پنداشتید که از عهده نگهداری و تربیت ما بر خواهید آمد!
یادتان نیست آن روزی که هنوز، از حضور برادر خردسالم در این دنیا چند صباحی نگذشته بود که بدون هرگونه فکر و اندیشه و برنامه ای، مرا به دنیا آوردید و به مانند وی به امان خدا رها ساختید! یادتان هست که با کوچکترین اختلاف سلیقه و نظر خویش، بعد از فروکشیدنِ آتش عشق مورد ادعایتان نسبت به هم- از هیچگونه تنش و سایش و دعوا و توهین نسبت به یکدیگر و در مقابل من و برادرم خودداری نکرده و به هیچ وجه هم گوش به حرف عاقلان و بزرگان اطراف خویش در این باره نداده و به پیامدهای این وضعیت تاسف بار نسبت به جسم و جان و روان و آتیه مان بی تفاوت و اهمیت بوده اید...! حتماً، از یاد نبرده اید در دعوی های مستمر و پیاپی خویش- مادر می گفت ؛ دخترمان مال تو و پسرمان مال من و بهتره از هم جدا شیم...؟؟!!! واقعاً من و برادرم غنیمت جنگی یا گوشت قربانی بودیم که بدون هر گونه توجه شما به سرنوشت و احساسات کودکانه مان در مقام تقسیم و مُثله کردن مان بین خویش برآمده اید؟
یادتان نرفته، اشک و آه و سوز و گداز و تنهائی و افسردگی من و برادرم در نگاه و احساس شما هیچ اهمیتی نداشته و محکوم به تنهایی و انزوای بیشتر بوده و خود را حاکم روح و روان و آینده مان به غلط می پنداشتید؟! یادتان نرفته؛ چه روزها و شبهایی که آسمان، مرهم زخمهای ما و مهتاب؛ تنها مونسِ تنهاییمان در غمهای بی شمار و اشک های بی قرارمان بود و شما و پدر در اندیشه اثبات بی حاصل منّیت ها و غرورِ تاسف بارِ افکار و گفتار و کردار خویش بوده اید و حتی، گوشه چشمی هم به ما نشان نمی دادید؟!
مادر، یادتان نرفته که به بهانه سرکار رفتن و تاکید به استقلال مالی خویش- روز به روز از ما و پدر بیشتر فاصله گرفته و بر لج بازی های بی اساس خویش با نظر مادر و خانواده یا برخی از دوستان خود می افزودید و از نخستین روزهای تولدمان، من و خواهر شیرخواره و نوزاد مان را در مهد کودک های بدون احساس پدر و مادر به امان خدا قرار داده تا دگر بار، خویشتن خویش را به هم و به پدر ثابت کنید؟! من و برادر نوزادم به ناچار، از بامدادان تا شامگاهان، بدور از پدر و مادر خویش و رها از نبود مهر مادری و توجه و حمایت پدری در مهد بوده و با حضور همزمان شبانه به منزل نیز- شما و پدر از شدت خستگی و کوفتگی حاصل از کار روزانه، بی رمق و توجه به حضورمان و در پی تداوم ناسازگاری ها و لج بازی هایتان، دگر بار- سنگ های بی حاصل خویش را نسبت به هم و ما واکنده و پناهگاه شبانه مان را به بگو، مگوهای بی فایده خویش و تبدیل به کار و زار جنگ نموده و تیشه به ریشه همان احساسات ضعیف و نوزادیمان زده، به نحوی که چشم انتظار صبح بوده تا بلکه سریعتر روانه مهد شده و از جنگ و سایشِ غمناک شما رهایی یابیم...؟!
پدر و مادر، حتماً یادتان نرفته در دعواها و کشاکش خویش از به کار بردن هرگونه فحش و ناسزا و حرف های ناشایست به هم و در حضور ما خودداری نکرده و خود را محق به بکار بردن آنها، بودن توجه به آثار این رفتارهای زشت در روح و روان ما می دانستید؟! نه تنها به این مهم اکتفا نکرده، بلکه خانواده های شما نیز در این رقابت هولناک با شما همراه می شدند؟ مادر، یادتان نرفته مادر بزرگ( مادرتان) با دعا و جادو و سرکتاب، شما را چگونه نسبت به پدر و زندگی مشترک هدایت می کرد و شما نیز با این خرافات، به ظاهر زندگی کرده و بدان تاکید نیز می داشتید؟!
پدر و مادر، حتما یادتان نرفته هر قدر برخی از دوستان خانوادگی و منطقی بر لزوم پرهیز از تداوم اختلافات و حصول به سازش و جلوگیری از استمرار آنها در حضور ما تاکید داشتند، هر یک مسیر خود رفته و بر خویشتن خویش تاکید می داشتید؟ مادر، چقدر به شما تاکید داشتند که طلاق؛ چاره کار نبوده و پای پدر و ما را به دادگاه خانواده باز نکنید و فضای محاکم و دادگستری را به حریم خانه و کاشانه بهم ریخته و بدون آرامش ما نکشانید؟! شما که تحت راهنمایی برخی از حقوقدانان و وکلا، مهریه خویش را به اجراء گذارده و با دخالت ناصواب و اختلاف گستر مادرتان، آتش نیستی به خرمن هستی مان افزودید، با کشاندن پدر به دادگاه خانواده به چه نتیجه معقول و مطلوبی دست یافته اید؟! هیچگاه به آثار حضورمان در دادگاهها و مراجع انتظامی اندیشیده اید؟ هیچ گاه از من و خواهر خردسالم و دیگر کودکان طلاق راجع به احساس و انتظار و نظرمان سئوال کردید و این موضوع برایتان اهمیت داشت؟! هیچ گاه فکر نکرده اید که من و خواهرم و دیگر کودکان طلاق به مانند ما، گوشت قربانی غرور و خودخواهی های شما و پدر نبوده و شما هم اجازه به تکه تکه کردنِ احساسات پاکمان نداشته اید؟!
مگر نه آنست حضانت کودکان بعد از 7 سالگی با رعایت مصلحت کودک و به تشخیص دادگاه با پدر هست؟ چرا، حتی برای یکبار هم که شده؛ نظر من یا برادرم از سوی شما و پدر یا همان دادگاه خانواده در این باره خواسته نشده و ما و کودکان مشابه طلاق را به مانند توپی بی ارزش به این و آن حواله دادید و به امان خدا رهایمان ساخته اید؟ مادر چگونه باید بپذیرم؛ برادر خردسالم را در زمانی که به شدت، به مهر و تنهایی وی به مانند خود نیاز داشته، در وضعیتی مشابه از من جدا کرده و با شانتاژ و تحریک های کلامی و القائات بیانی، آنرا کراراً، علیه پدر و خانواده وی شورانده تا به زعم باطل خویش- وی را حامی و ناجی آتی خود در برابر پدر و زمانه قراردهید؟!
چرا و چگونه به خود اجازه داده باعث تنهایی، افسردگی و پرخاشگری روزافزون و مستمرِ هر چه بیشتر من و همان برادر خردسالم گشته و مانع ملاقات وی با ما و به ویژه پدرمان گردی و به وی اجازه حتی، یک سفر کوچک و یک روزه با به وی نداده و یا برادرم را از ارائه و نشان دادن دفتر و کتاب مدرسه خود به پدر کودک محروم و ممنوع سازی تا به غلط و سوء نیت- پدر را نسبت به درس و مشق برادرم بی تفاوت، بی توجه و بی مسئولیت نشان دهی و خود را بعنوان تنها ناظر بر فعالیت های مدرسه برادرم برخلاف واقع، اثبات نمائی؟! و تنها درکت از پدرمان نیز بر دریافت کمک های مالی و نفقه مستمر ماهیانه برادرم یا هزینهای درخواستی از وی بوده است؟!
اگر برادر خردسالم نیز گوش به حرفت ندهد، امانش را ربوده و با هزاران تهدید و ارعاب و خشونت- وی را از عدم همراهی با نظرت پشیمان می ساختی؟! و حتی، دوباره از گذشته درس نگرفته و دگربار، به بهانه کار و دست یافتن به آمال و اهداف خویش و رفتن نزد دوستان و سرکار خود- مجدداً همان برادر خردسال و کوچکم را تا شامگاه در مهد یا منزل مجردی خویش، به تنهایی به امان ایزد رها می ساخته و پذیرای هیچگونه نقد یا رهنمودی در این باره نیز نبودی؟!
مادر، چگونه باید تو را ببخشم من را بعنوان دختری در آستانه بلوغ با غرور طلاق خواهیت قربانی نموده و در زمانی که بعنوان یک دختر به حضورت نیاز داشتم، از خویش دریغ نموده و بدنبال تجرد و زندگی مستقل خویش رهسپار گشتی و در قدم بعدی نیز، تنها برادر و مونس جانم را از من و پدر جدا کردی و در تلاشی ناموفق برای ذهنیت بخشی های مسموم به ذهن کودکانه و معصوم وی، بدون توجه به آسیب های احتمالی و آتی پیش رو از هیچگونه تلاشی فروگذار نکردی؟ آخر، این چه منطق و توجیهی است که همواره می گفتی حاضرم؛ شوهر و فرزندانم را از دست دهم، اما کارم را نه ؟! کارم از هر چیزی برایم مهم تر و بارزش تر است؟! چرا از هرگونه تهمت و افتراء های بی اساس نسبت به پدرم و تلاش های پیدا و پنهان برای هتک حرمت و حیثیت مستمر وی و خانواده خودداری نکردی؟ چرا و با چه هدفی، خانواده و دوستانت را به غلط و ناروا، در این مسیر باطل و دروغین با خود همراه کردی و آنها نیز من را از مهر و توجه خود محروم کرده اند، به گونه ای که اصلاً تمایلی به دیدن آنها و یا داشتن ارتباط با آنان با وجود تاکید پدرم بدان ندارم؟!
چرا من و برادرم یا در وضعیتی مشابه، دیگر فرزندان طلاق نتوانند در جشن ها و اعیاد و سفرها با هم و پدر و مادر خویش باشند؟ تکلیف آتیه زندگی ما به هنگام خواستگاری، ازدواج، دارا شدن فرزند مشترک و.... در نبود توامانِ پدر و مادرمان و تداوم اختلافات تاسف بار و بی ارزش آنها و خانواده هایشان چیست و چگونه باید درمان شود...؟!
در وضعیتی مشابه، چرا باید مادری برای دریافت نفقه کودک خویش با زور قانون و دادگاه، هر ماهه در مقام طرح شکایت یا دعوی برآمده و پدر در مقام تداوم لج بازی با مادر- وی و آن کودکان طلاق را برای دریافت نفقه ای ناچیز به دادگاه و کلانتری ها بکشاند؟! چه بسیار کودکان طلاقیند که سالها محروم از دیدار پدر یا مادر یا هر دوی آنها و چشم براه آنانند؟!
چرا بیشتر پدران و مادران طلاق - در اختلافات و ناسازگاری های خویش - از کودکان و فرزندان خود بعنوان وجه المصالحه و ابزاری برای تسویه حساب های مالی، عاطفی، روحی و روانی استفاده کرده و آتش نیستی بر خرمن هستی آنها می افزایند؟! چرا برخی از پدران و مادران طلاق به راحتی، از فرزندان خود گذشته و آنها را به امان خدا رها می سازند؟! عشق به فرزند و خانواده در پدیده طلاق به چه معناست و در کدامین خانواده باید آنرا جست و یافت؟ گناه کودکان طلاق در سرنوشت ناخواسته خلقت خویش و طلاق پدر و مادر لج باز خود چیست و چه کسی بدان ها و آتیه سیاه و مبهم آنها باید پاسخگو باشد...؟؟!!
اگر از اشتباهات و بی مسئولیتی های پدر و مادرمان بگذریم، نمی دانم چه توجیهی باید نسبت به عدم مسئولیت دولت و سازمان های قانونی و دولتی ذیربط در رشدِ روزافزون طلاق و بحران خانواده در جامعه و بی توجهی خانواده ها و جامعه نسبت به آن و تبعات حاصل از آن و سرنوشت کودکان طلاق وحیات آسیب پذیر آنها در خلال طلاق و پس از آن پیدا کرد؟ چرا نباید دختران و پسران امروز و پدران و مادران فردای جامعه، بدون هرگونه شناخت مناسب و درست و نبود هرگونه امکان مناسبات منطقی و متعارف و همه جانبه نسبت به هم بتوانند با یک انتخاب درست نسبت به هم دست یافته و با دریافت آموزش های علمی و عملی مناسب و افزایش مهارتهای فردی و جمعی خویش بتوانند از عهده مسئولیت های پدری و مادری آتی خویش برآیند؟!
چرا دستگاههای دولتی، رسانه ها و مراجع قانونی و دانشگاهی و محاکم قضایی نسبت به وضعیت بحران در خانواده بی توجه یا کم توجهند و فاقد مکانیسم حمایتی و سازمان های ضمانتی همه جانبه و موثری در حمایت از فرزندان طلاق و پیشگیری از آسیب های روزافزون خانوادگی و اجتماعی بوده و هر روز شاهد روند رو به افزایش کودک آزاری و افزایش خشونت های روانی، روحی و جسمی و حیثتی نسبت به کودکان مزبور، حتی از سوی پدر و مادر آنها و خانواده های مربوطه بوده و هستیم؟!
چرا به خاطر اشتباه پدر یا مادرمان یا هر دو، من و برادر خرسالم یا کودکان طلاق باید نزد خانواده آنها یا یکی از آنان تکفیر شده و مورد بی مهری و بی توجهی و استمرار همان آزار و اذیت های قبلی آنها باشیم؟! چرا باید محل تحویل و تحول ملاقات ما در کلانتری ها و مراجع انتظامی بوده و حسب مورد، یکی از آنها از ملاقات ما ممانعت بعمل آورده و یا ساعتها باید در کلانتری، چشم براه پدر یا مادر برای بردن ما نزد خویش بوده، اما خبری از آنها در این باره و یا تمایلی به دیدارمان نباشد؟! چرا باید به جای برخورداری از مهر مادری و حمایت پدری، هر یک از ما به ناچار، مجبور به زندگی با ناپدری یا نامادری خویش در ازدواج بعدی آنها، بدون جلب هرگونه نظر یا احساسمان شده و دوباره در انزوای هر چه بیشتر و بدتر خویش فرو رفته و روز به روز بیشتر افسرده و پژمرده شویم...؟!
چرا باید به خاطر اشتباهات و ناسازگاری های پدر و مادرمان، انگشت نمای عام و خاص در مهد کودک، مدارس، دانشگاهها، مراکز کاری و جامعه و به ویژه، در روابط آتی اجتماعی و ازدواج آتی خویش گردیم و خجل از اینکه، خود کودکان طلاقیم و متاسف از عملکرد پدر و مادر خویش و جامعه! و حتی، بعد از طلاق نیز، تدوام اختلافات آنها، سوهان روح جسم و جانمان و هتک حیثیتمان در میان دوستان و مردم باشد...؟!
پدر، مادر، جامعه؛ ما که در حیات و سرنوشت خویش هیچگونه نقشی نداشته و توجهی به احساسات پاک و کودکانه و انتظارات ما نداشته و ندارید. بدانید از منظر ما شما متهمید و ما کودکان طلاق نیز شما را نسبت به وضعیت خویش و وضعیت موصوف متهم می کنیم: پدر، مادر، جامعه متهمید....!!!