صراط: دولت دکتر محمود احمدی نژاد به پایان راه طولانی خود رسیده است. دولتی که
اقتصاد و فرهنگ را به عنوان دو یتیم بی سرپرست از خود به ارث خواهد گذاشت.
دو یتیمی که در آغوش هم، به حال هم می گریند و هیچ کمکی در حق دیگری و حتی
در حق خودشان از دستشان برنمی آید. دو یتیمی که نه توانایی دست بر زانوی
خود گذاشتن و برخاستن دارند و نه یارای دستگیری از دیگری! اقتصاد که قرار
است یار و یاور فرهنگ باشد و به بالندگی فرهنگ کمک کند، در چند سال اخیر نه
تنها امدادی نرسانده است بلکه وبال فرهنگ هم شده است و نیمه جان باقی
ماندۀ فرهنگ را نیز فرسوده است.
در هشت سال گذشته، برنامه های
سراسر تناقض و دوگانگی فرهنگی و هنری، قطار فرهنگ را در شیب تند سقوط قرار
داده است. دلیل این سقوط هم چیزی به جز سیاست گذاری های غلط دولت نبوده
است. دولتی که همواره هنرمندان و متفکران را به عنوان زینت المجالس به کار
گرفته و به فرهنگ و هنر به چشم ابزار دم دستی نگاه کرده است و نهایت
اعتباری که برای فرهنگ و هنر قایل بوده، جایگاه خدمت رسانی به سیاست و
سیاسیون دولتی بوده است.
در تمام این هشت سال، دولت از فرهنگ توقع بازده سریع داشته است، حال آنکه بر همگان مبرهن است که دوره های بازده سیاستهای فرهنگی بسیار بلند مدت است. چنان که گاهی برای به نتیجه رسیدن یک هدف و برنامۀ فرهنگی باید از یک دهه تا یک قرن صبوری پیشه کرد. اما از آنجا که دولت حاضر هیچگاه تعریف درستی از سیاست گذاری و طرحهای فرهنگی نداشته است، همواره پس از اجرای یک طرح فرهنگی زمانبر و به نتیجه نرسیدن سریع آن، تغییر جهت داده و برای نیل به هدف تعیین شده، راههای دیگر را آزموده است. از آنجایی که هیچ برنامۀ فرهنگی به سرعت پاسخ نمی دهد، دولت در طول هشت سال مدام از این در به آن در زده و راه عوض کرده است و تنها به ارایۀ آمار دل خوش کرده است.
دلیل این نوع نگاه سطحی و ابزاری به فرهنگ، فقر بینش تاریخی و مکتبی و فقدان برنامه ای مدون و هدفمند ناشی از نیازسنجی و شناخت دقیق وضعیت فرهنگی در نهاد دولت بوده است.
در تبلیغات آغازین دور اول آقای احمدی نژاد در سال ۸۴ ، ابتدا حامیان ایشان تصویری از یک انسان شدیداً سختگیر و افراطی در عرصۀ اجتماعی و فرهنگی از وی ساخته بودند که پس از هشت سال فضای باز فرهنگی و هنری دولت اصلاحات، حتی موجب ایجاد رعب و وحشت در میان برخی اهالی هنر و جوانان هم شده بود. در دورۀ اول ریاست جمهوری ایشان هم کم و بیش وضع همانطور بود که تبلیغ شده بود. جوّ فرهنگی بسیار امنیتی و نظامی، و فضای هنری و رسانه ای کشور به شدت بسته شد؛ چنانکه با مسئلۀ فرهنگی مانند عفاف و حجاب، برخورد نظامی انجام شد که نتیجه ای دقیقاً عکس در پی داشت و مسئلۀ پوشش و حجاب را از یک بحث فرهنگی و اعتقادی به یک معضل سیاسی و امنیتی بدل کرد.
هم اکنون نیز کاملاً مشخص است که وضعیت پوشش نه تنها بهبود نیافته بلکه بسیار تأسف آورتر از سالهای پیش نیز شده است. چرا که هیچگاه با یک پدیدۀ فرهنگی نمی توان برخورد نظامی داشت، چنان که با یک پدیدۀ نظامی نمی توان برخورد فرهنگی داشت و به نتیجه ای مطلوب رسید.
در سیاست گذاری های کلان عرصۀ فرهنگ نیز کاملاً بر خلاف هشت سال پیش از آن در دولت اصلاحات، اتخاذ تصمیمهای سختگیرانه، بر این قبض و بسط شدید افزود؛ فارغ از اینکه فضای ترد و شکنندۀ فرهنگ مانند شیشه ای نازک است که وقتی اینچنین بی محابا از گرما به سرما برده شود، راهی جز متلاشی شدن و تباهی در پی نخواهد داشت.
حتی اگر دولت خواهان تغییر فضای کلان فرهنگی بود، می بایست آهسته آهسته و با سعۀ صدر و برنامه ریزی فضا را تلطیف کرده و سپس تغییر می داد اما پروسه ای که باید در چهار سال و به آهستگی به سرانجام می رسید، در طول چند ساعت انجام شد. حتی اگر دولت برای ایام پس از این تغییر سیاست ناگهانی، برنامه ای علمی و کارآمد داشت، می توانست هزینه ها و واکنشهای منفی این تغییر را به حد اقل برساند اما دریغ از یک برنامۀ هدفمند!
در دورۀ چهارسالۀ دوم دولت آقای احمدی نژاد، وضع به طور کلی دگرگون شد و دولت به لحاظ فرهنگی کاملاً تغییر چهره داد. به گونه ای که در برخی رفتارهای لیبرال و برخوردهای باز فرهنگی، دولت اصلاحات نیز با آن همه داعیۀ آزادی، حتی به گرد پای دولت به ظاهر اصولگرای ایشان نمی رسید. از مجوز اکران دادن به فیلمهای توقیفی چند سال گذشته تا انتشار کتابهای ممنوع سالهای پیشین گرفته تا مخالفت رسمی دولت با طرح گشت ارشاد و ارتباطهای آنچنانی با بازیگران سینما و تلویزیون و اهالی موسیقی و افاضات شخص دوم دولت دربارۀ مسائل دینی و دهها برخورد عجیب و غریب و متناقض دیگر!.
همۀ اینها مبین رغبت دولت به باز کردن فضای فرهنگی و جلب نطر هنرمندان و اهالی رسانه و فرهنگ و روشنفکران بود که در چهار سالۀ اول چندین هزار سال نوری از دولت دور شده بودند. اما باز هم این تغییر فضا آنقدر سریع و حساب نشده ایجاد شد، که تصنعی بودن آن اظهر من الشمس بود و باور کردنش بسیار دشوار. به هر حال دولت به سیاست تقرب جویی به چهره های هنری و تفقد از آنها ادامه داد تا مانند همیشه بتوانند از اهالی فرهنگ و هنر، استفاده های لوس تبلیغاتی را داشته باشند.
در پروژۀ تغییر چهرۀ دولت، از یک گروه اصولگرا به یک گروه روشنفکر، شخص دوم دولت، جناب مهندس اسفندیار رحیم مشایی، نقش اول را بازی کرد. ماجرای معروف مکتب ایرانی که به احیای نوعی پان ایرانیسم و نئو شعوبی گری شبیه بود، آغاز این جریان بود که با اظهار نظرهای گاه و بیگاه مهندس مشایی در حوزه های اعتقادی و ارتباط گرفتن با چهره های علمی، فرهنگی و اقتصادی خارج از کشور ادامه یافت و به «همایش ایرانیان خارج از کشور»، «پروژۀ لاله» و «جشن نوروز» انجامید.
در طول این پروژه، بسیاری از چهره های مشهور و تأثیرگذار فرهنگی با دولت همراه شدند که در میانشان هم چهره های فرهنگی متعهد و هنرمندان انقلابی و هم چهره های روشنفکر و زاویه دار با نظام یافت می شدند. صرف هزینه های گزاف برای این مانورهای تبلیغاتی، جیب کشور را در عرصۀ فرهنگ خالی خالی کرد، چنان که دیگر اعتباری برای پرداختن به طرحهای هدفمند و تأثیرگذار فرهنگی باقی نماند.
این اواخر هم که در سال ۹۱ به هر دلیل (که هر دلیلی داشته باشد، قطعاً مقصرش کسی جز دولت نیست) کشور در یک تنگنای اقتصادی قرار گرفت، اولین صرفه جویی ها بر عرصۀ فرهنگ تحمیل شد و بودجۀ تمام نهادها و ارگانهای فرهنگی تقریباً به یک چهارم تقلیل پیدا کرد.
چنین بود که به سبب قطع بودجۀ سازمانهای فرهنگی و هنری، معدود طرحهای کارآمد در حال اجرا نیز نیمه کاره رها شد. در برنامۀ بودجۀ سال ۹۲ نیز که تقریباً یارانه های بخش فرهنگ و اعتبارت مالی این بخش به رقمی نزدیک به صفر رسید.
چنین است که در یک سال اخیر، نهادهای فرهنگی و هنری تقریباً به حال نیمه تعطیل درآمده اند. لذا چه بسا پروژه های فرهنگی و برنامه های هنری که در یک سال اخیر نیمه کاره رها شده و یا اگر با اصرار مجریان طرحها انجام شده، هنوز قردادهای مالی هنرمندان و پژوهشگران و نویسندگان مجری طرحها و پروژه ها به انجام نرسیده است.
جالب است که حتی در چنین شرایطی نیز دولت هنوز به ولخرجی های بی دلیل و خودخواهانۀ خویش ادامه داده و می دهد. چنانکه هزینۀ اجرای چندین طرح سودمند پژوهشی را صرف تفقد از فلان خانم هنرپیشه و گرفتن یک عکس تبلیغاتی با او می کند. این در حالی است که هنرمندان و نویسندگانی که به هر دلیل یا چهره های رسانه ای نیستند و یا اصولاً اعتقاد و علاقه ای به گرفتن عکس تبلیغاتی با رئیس دفتر پیشین ندارند، وضعیت اسفناک کاری و مالی را تجربه می کنند.
تصور تعطیلی یک سالۀ فرهنگ و هنر یک کشور، آن هم در کشوری مانند ایران که اگر سرمایه ای دارد، از فرهنگ غنی اش سرچشمه میگیرد، غیر ممکن است ولی اکنون این شرایط رخ داده است و ما در چنین شرایطی قرار داریم.
چنین است که اهالی فرهنگ و هنر برای از سرگیری طرح ها و برنامه هایشان تنها امید به آینده دارند و امیدوارند رئیس جمهور منتخب، جناب آقای روحانی، به لحاظ باورها و کارکردهای فرهنگی با دولت کنونی، فاصله ای معقول و منطقی داشته باشد؛ که اگر رئیس دولت آینده پیروی این دولت باشد و بخواهد چنین برخوردی با فرهنگ و اهالی فرهنگ داشته باشد، اوضاع از این نیز بی سر و سامانتر خواهد شد و اگر بخواهد برخوردی دفعی و عجولانه نیز با فرهنگ داشته باشد و این فضای بسته را به یکباره باز کند، تمام سدهای فرهنگی و اجتماعی رها شده و سیلی خروشان و مخرب به راه می افتد که هر ارزش و هنجاری که سر راهش ببینید را ویران می کند و می گذرد.
پس بهترین برخورد کنونی، ابتدا ارائۀ طرحی هدفمند جهت گشودن با حوصلۀ گره ها و فروبستگی های فرهنگی و ثانیاً اندک اندک تغییر فضای موجود به فضایی آزادتر و سازنده تر است.
لذا امیدواریم گروه فرهنگی دولت جناب آقای روحانی، اشتباهی مشابه اشتباه دولت آقای احمدی نژاد را مرتکب نشود و از آن سوی بام نیافتد و برای عرصۀ مهم و تأثیرگذار فرهنگ، برنامۀ هدفمند و جدی داشته باشد تا هم هنرمندان و اهالی فرهنگ از سمت نازل زینت المجالس عزل شوند و هم طفل یتیم و بی سرپرست فرهنگ، قیمی متعهد پیدا کند و اعتبار بر باد رفتۀ خود را بازیابد.
در تمام این هشت سال، دولت از فرهنگ توقع بازده سریع داشته است، حال آنکه بر همگان مبرهن است که دوره های بازده سیاستهای فرهنگی بسیار بلند مدت است. چنان که گاهی برای به نتیجه رسیدن یک هدف و برنامۀ فرهنگی باید از یک دهه تا یک قرن صبوری پیشه کرد. اما از آنجا که دولت حاضر هیچگاه تعریف درستی از سیاست گذاری و طرحهای فرهنگی نداشته است، همواره پس از اجرای یک طرح فرهنگی زمانبر و به نتیجه نرسیدن سریع آن، تغییر جهت داده و برای نیل به هدف تعیین شده، راههای دیگر را آزموده است. از آنجایی که هیچ برنامۀ فرهنگی به سرعت پاسخ نمی دهد، دولت در طول هشت سال مدام از این در به آن در زده و راه عوض کرده است و تنها به ارایۀ آمار دل خوش کرده است.
دلیل این نوع نگاه سطحی و ابزاری به فرهنگ، فقر بینش تاریخی و مکتبی و فقدان برنامه ای مدون و هدفمند ناشی از نیازسنجی و شناخت دقیق وضعیت فرهنگی در نهاد دولت بوده است.
در تبلیغات آغازین دور اول آقای احمدی نژاد در سال ۸۴ ، ابتدا حامیان ایشان تصویری از یک انسان شدیداً سختگیر و افراطی در عرصۀ اجتماعی و فرهنگی از وی ساخته بودند که پس از هشت سال فضای باز فرهنگی و هنری دولت اصلاحات، حتی موجب ایجاد رعب و وحشت در میان برخی اهالی هنر و جوانان هم شده بود. در دورۀ اول ریاست جمهوری ایشان هم کم و بیش وضع همانطور بود که تبلیغ شده بود. جوّ فرهنگی بسیار امنیتی و نظامی، و فضای هنری و رسانه ای کشور به شدت بسته شد؛ چنانکه با مسئلۀ فرهنگی مانند عفاف و حجاب، برخورد نظامی انجام شد که نتیجه ای دقیقاً عکس در پی داشت و مسئلۀ پوشش و حجاب را از یک بحث فرهنگی و اعتقادی به یک معضل سیاسی و امنیتی بدل کرد.
هم اکنون نیز کاملاً مشخص است که وضعیت پوشش نه تنها بهبود نیافته بلکه بسیار تأسف آورتر از سالهای پیش نیز شده است. چرا که هیچگاه با یک پدیدۀ فرهنگی نمی توان برخورد نظامی داشت، چنان که با یک پدیدۀ نظامی نمی توان برخورد فرهنگی داشت و به نتیجه ای مطلوب رسید.
در سیاست گذاری های کلان عرصۀ فرهنگ نیز کاملاً بر خلاف هشت سال پیش از آن در دولت اصلاحات، اتخاذ تصمیمهای سختگیرانه، بر این قبض و بسط شدید افزود؛ فارغ از اینکه فضای ترد و شکنندۀ فرهنگ مانند شیشه ای نازک است که وقتی اینچنین بی محابا از گرما به سرما برده شود، راهی جز متلاشی شدن و تباهی در پی نخواهد داشت.
حتی اگر دولت خواهان تغییر فضای کلان فرهنگی بود، می بایست آهسته آهسته و با سعۀ صدر و برنامه ریزی فضا را تلطیف کرده و سپس تغییر می داد اما پروسه ای که باید در چهار سال و به آهستگی به سرانجام می رسید، در طول چند ساعت انجام شد. حتی اگر دولت برای ایام پس از این تغییر سیاست ناگهانی، برنامه ای علمی و کارآمد داشت، می توانست هزینه ها و واکنشهای منفی این تغییر را به حد اقل برساند اما دریغ از یک برنامۀ هدفمند!
در دورۀ چهارسالۀ دوم دولت آقای احمدی نژاد، وضع به طور کلی دگرگون شد و دولت به لحاظ فرهنگی کاملاً تغییر چهره داد. به گونه ای که در برخی رفتارهای لیبرال و برخوردهای باز فرهنگی، دولت اصلاحات نیز با آن همه داعیۀ آزادی، حتی به گرد پای دولت به ظاهر اصولگرای ایشان نمی رسید. از مجوز اکران دادن به فیلمهای توقیفی چند سال گذشته تا انتشار کتابهای ممنوع سالهای پیشین گرفته تا مخالفت رسمی دولت با طرح گشت ارشاد و ارتباطهای آنچنانی با بازیگران سینما و تلویزیون و اهالی موسیقی و افاضات شخص دوم دولت دربارۀ مسائل دینی و دهها برخورد عجیب و غریب و متناقض دیگر!.
همۀ اینها مبین رغبت دولت به باز کردن فضای فرهنگی و جلب نطر هنرمندان و اهالی رسانه و فرهنگ و روشنفکران بود که در چهار سالۀ اول چندین هزار سال نوری از دولت دور شده بودند. اما باز هم این تغییر فضا آنقدر سریع و حساب نشده ایجاد شد، که تصنعی بودن آن اظهر من الشمس بود و باور کردنش بسیار دشوار. به هر حال دولت به سیاست تقرب جویی به چهره های هنری و تفقد از آنها ادامه داد تا مانند همیشه بتوانند از اهالی فرهنگ و هنر، استفاده های لوس تبلیغاتی را داشته باشند.
در پروژۀ تغییر چهرۀ دولت، از یک گروه اصولگرا به یک گروه روشنفکر، شخص دوم دولت، جناب مهندس اسفندیار رحیم مشایی، نقش اول را بازی کرد. ماجرای معروف مکتب ایرانی که به احیای نوعی پان ایرانیسم و نئو شعوبی گری شبیه بود، آغاز این جریان بود که با اظهار نظرهای گاه و بیگاه مهندس مشایی در حوزه های اعتقادی و ارتباط گرفتن با چهره های علمی، فرهنگی و اقتصادی خارج از کشور ادامه یافت و به «همایش ایرانیان خارج از کشور»، «پروژۀ لاله» و «جشن نوروز» انجامید.
در طول این پروژه، بسیاری از چهره های مشهور و تأثیرگذار فرهنگی با دولت همراه شدند که در میانشان هم چهره های فرهنگی متعهد و هنرمندان انقلابی و هم چهره های روشنفکر و زاویه دار با نظام یافت می شدند. صرف هزینه های گزاف برای این مانورهای تبلیغاتی، جیب کشور را در عرصۀ فرهنگ خالی خالی کرد، چنان که دیگر اعتباری برای پرداختن به طرحهای هدفمند و تأثیرگذار فرهنگی باقی نماند.
این اواخر هم که در سال ۹۱ به هر دلیل (که هر دلیلی داشته باشد، قطعاً مقصرش کسی جز دولت نیست) کشور در یک تنگنای اقتصادی قرار گرفت، اولین صرفه جویی ها بر عرصۀ فرهنگ تحمیل شد و بودجۀ تمام نهادها و ارگانهای فرهنگی تقریباً به یک چهارم تقلیل پیدا کرد.
چنین بود که به سبب قطع بودجۀ سازمانهای فرهنگی و هنری، معدود طرحهای کارآمد در حال اجرا نیز نیمه کاره رها شد. در برنامۀ بودجۀ سال ۹۲ نیز که تقریباً یارانه های بخش فرهنگ و اعتبارت مالی این بخش به رقمی نزدیک به صفر رسید.
چنین است که در یک سال اخیر، نهادهای فرهنگی و هنری تقریباً به حال نیمه تعطیل درآمده اند. لذا چه بسا پروژه های فرهنگی و برنامه های هنری که در یک سال اخیر نیمه کاره رها شده و یا اگر با اصرار مجریان طرحها انجام شده، هنوز قردادهای مالی هنرمندان و پژوهشگران و نویسندگان مجری طرحها و پروژه ها به انجام نرسیده است.
جالب است که حتی در چنین شرایطی نیز دولت هنوز به ولخرجی های بی دلیل و خودخواهانۀ خویش ادامه داده و می دهد. چنانکه هزینۀ اجرای چندین طرح سودمند پژوهشی را صرف تفقد از فلان خانم هنرپیشه و گرفتن یک عکس تبلیغاتی با او می کند. این در حالی است که هنرمندان و نویسندگانی که به هر دلیل یا چهره های رسانه ای نیستند و یا اصولاً اعتقاد و علاقه ای به گرفتن عکس تبلیغاتی با رئیس دفتر پیشین ندارند، وضعیت اسفناک کاری و مالی را تجربه می کنند.
تصور تعطیلی یک سالۀ فرهنگ و هنر یک کشور، آن هم در کشوری مانند ایران که اگر سرمایه ای دارد، از فرهنگ غنی اش سرچشمه میگیرد، غیر ممکن است ولی اکنون این شرایط رخ داده است و ما در چنین شرایطی قرار داریم.
چنین است که اهالی فرهنگ و هنر برای از سرگیری طرح ها و برنامه هایشان تنها امید به آینده دارند و امیدوارند رئیس جمهور منتخب، جناب آقای روحانی، به لحاظ باورها و کارکردهای فرهنگی با دولت کنونی، فاصله ای معقول و منطقی داشته باشد؛ که اگر رئیس دولت آینده پیروی این دولت باشد و بخواهد چنین برخوردی با فرهنگ و اهالی فرهنگ داشته باشد، اوضاع از این نیز بی سر و سامانتر خواهد شد و اگر بخواهد برخوردی دفعی و عجولانه نیز با فرهنگ داشته باشد و این فضای بسته را به یکباره باز کند، تمام سدهای فرهنگی و اجتماعی رها شده و سیلی خروشان و مخرب به راه می افتد که هر ارزش و هنجاری که سر راهش ببینید را ویران می کند و می گذرد.
پس بهترین برخورد کنونی، ابتدا ارائۀ طرحی هدفمند جهت گشودن با حوصلۀ گره ها و فروبستگی های فرهنگی و ثانیاً اندک اندک تغییر فضای موجود به فضایی آزادتر و سازنده تر است.
لذا امیدواریم گروه فرهنگی دولت جناب آقای روحانی، اشتباهی مشابه اشتباه دولت آقای احمدی نژاد را مرتکب نشود و از آن سوی بام نیافتد و برای عرصۀ مهم و تأثیرگذار فرهنگ، برنامۀ هدفمند و جدی داشته باشد تا هم هنرمندان و اهالی فرهنگ از سمت نازل زینت المجالس عزل شوند و هم طفل یتیم و بی سرپرست فرهنگ، قیمی متعهد پیدا کند و اعتبار بر باد رفتۀ خود را بازیابد.