شنبه ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۱ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۱

عاشقانه‌ها وعاقلانه‌های رئیس جمهور

فیض‌بوک بخش بسیار مهمی با عنوان عارفانه‌های مشاغل و همینجوری دارد که از زبان افراد شاغل در شغل‌های مختلف دو بیتی ‌هایی دارد. این شعرها درباره شغل‌هایی چون کارگردان سینما، شهردار، نماینده مجلس، «دا» فروش و رئیس جمهور است.
کد خبر : ۱۱۳۵۰۶
صراط: ناصر فیض متولد دوم خرداد سال 1338 است و اخیرا کتابی را منتشر کرده که رایگان نیست و هرگز رایگان نخواهد بود! فیض در «فیض بوک» به خواننده کمک می‌کند تا با دوستان و بستگان خود بخندد. حالا این خنده چگونه باشد و به چه چیزهایی، موضوع‌هایی است با تاملی بر فیض بوک قسمت‌هایی از آنها را استخراج کردیم و هم اینک مروری داریم بر آنها.

 
فیض، «فیض‌بوک» را با حمد و ثنای  خداوند خیلی خیلی مهربان شروع می‌کند البته این حمد و ثنا به شیوه خودش است:

 
به نام اون که می‌خندونه ما رو

 
شاید ما هم بخندونیم شما رو!

 
همون که گریمون هم دست اونه

 
با اینکه خیلی خیلی مهربونه...

 
*خنده با آداب و با هم خندیدن در فیض بوک

 
فیض در ادامه این شعر که افتتاحیه فیض بوک هم هست به نوعی تکلیفش را از اول با خواننده‌اش روشن می‌کند و آب پاکی را روی دستش می‌ریزد که بداند قرار نیست توی فیض بوک به دماغ و گردن و قطر شکم و چاقی و لاغری و درازی و کوتاهی بقیه بخندد چون خندیدن هم حریم و آدابی دارد و آداب خندیدن از نظر فیض هم این گونه است:

 
همون طوری که عکسم قاب داره

 
مزاح و خنده هم آداب داره

 
جهنم کاملا عکس بهشته

 
به هم خندیدن از افعال زشته

 
کنار هم ولی با روی شسته

 
اگر با هم بخندیم این درسته

 
فیض در ادامه در شعری که می‌آورد به نوعی طنز را تعریف می‌کند و پند می‌دهد که اصلا طنز و طنازی باید چگونه باشد و می‌سراید:

 
در متن اگر با هوشمندی نسبتی باشد

 
لبخند چیزی جز تبسم در پرانتز نیست

 
شعر بعدی فیض هم در فیض بوک، رگه‌های کم رنگی از طنز دارد و بیشتر شوخی است با شاعری و شعر:

 
بعد این، شعر نان نخواهد شد

 
شاعری، قوت جان نخواهد شد

 
ذوق آدم که پیر شد دیگر

 
با جوایز جوان نخواهد شد...

 
بعد یک عمر شاعری کردن

 
سود ما جز زیان نخواهد شد

 
بر لب جو نشستی و دیدی

 
که حریف زمان نخواهی شد!

 
**ارتباط خیلی خیلی خوب فیض بوک با ساقی!

 
و بعد از این چند شعر ابتدایی است که فیض بوک آن روی خودش را نشان می‌دهد. مثلا فیض در اشعارش ارتباط خیلی خیلی خوبی با ساقی دارد و این ارتباط صمیمانه و عاشقانه در تغزل‌هایش تا آنجا پیش رفته است که ردیف 4 غزلش « ساقی » است.

 
او در یکی از اشعارش از ساقی گله دارد که چرا با او سر لج افتاده و در بیتی خطاب به ساقی می‌گوید:

 
خرده بر زاهد و شیخ و من دیوانه مگیر

 
از ازل نیست بر این قوم حرج ای ساقی!

 
در شعر دیگری فیض از ساقی طلب سهمیه آب حیات دارد و از اینکه عمری سنگش را به سینه زده گله می‌کند و در آخر شعر به ساقی هشدار می‌دهد:

 
بنشین بر سر جای خودت و عشوه مریز!

 
که بعید است ز تو این حرکات ای ساقی!

 
در شعر بعدی ساقی چهره واقعی و پلید خودش را نشان می‌دهد و دلیل علاقه و ارادت شاعر به ساقی معلوم می‌شود هر چند ممکن است شاعر ساقی‌های مختلفی را خطاب قرار داده باشد، اما ساقی یکی از شعرها به وضوح هویت سیاه خودش را آشکار می‌کند:

 
مُردم از فاجعه درد خماری ساقی!

 
تو هم امروز چرا جنس نداری ساقی!

 
گفتی از جنس شب پیش ندارم گرمی

 
رنگ رخساره گواه است که داری، ساقی!

 
گر از این جنس نداری پس از آن جنس بیار!

 
که از آن هم زده‌ام گاه گداری ساقی!

 
ساقی در شعر دیگری که در صفحه 55 آمده است، هویتش  پلیدتر می‌شود که برای منتقل نکردن بعضی بد آموزی‌ها کلا حرفی از این شعر نمی‌زنیم اما آن قدر کارد به استخوان شاعر رسیده که در مصرعی می‌سراید:

 
مُردم از دست تو... داد! آی! هوار! ای ساقی!

 
**بازی با کلمات و شوخی با خواننده‌ها

 
«فیض‌بوک» البته بعضی وقت‌ها با خواننده‌اش زیاد از حد سر شوخی را باز می‌کند و خواننده را کلا سر کار می‌گذارد طوری که او هر چه شعرها را می‌خواند می‌بیند که کلا شاعر با کلمات کمی دست به سرش کرده است. مثل شعری که این چنین شروع می‌شود:

 
زن باید این خبر برساند به همسرش

 
وقتی که درد می‌کند اعضای پیکرش

 
اما در ادامه این زن باید بالاخره دردش را به خواهری، مادری یا دست کم بردار بگوید و اگر برادر نبود به همسرش بگوید و اگر همسرش نبود باز به مادر و خواهر و برادرش بگوید و اگر اینها نبودند به همسرش!

 
در شعر دیگر هم شاعر از تنگی و گشادی کت و شلوارش و هماهنگی رنگ جیب‌هایش می‌گوید تا بالاخره به این نکته اساسی برسد که:

 
و من همیشه برای کسی دلم تنگ است!

 
شعر «شاید تو هم سیب به دندان زده باشی/ دندان به دو ازگیل پس از آن زده باشی» هم بازی با کلمات است و بافتن آسمان و ریسمان به هم. دنبال معنی خاصی در این شعر نباشید. فیض بوک با بازی با کلمات صرفا به شما کمک می‌کند که بخندید!

 
یکی دیگر از شگفتی‌های فیض بوک، شرحی بر کارهایی است که مردم نمی‌کنند و در پایان می‌‌‌گوید:

 
در شگفتم از چه رو در این زمان

 
هیچ کس به طنز رو نمی‌کند

 
من که قانعم به نان شعر طنز

 
گرچه حفظ آبرو نمی‌کند

 
** جانم فدای دنده پیکان پنچرش

 
یکی دیگر از اشعار درخشان «فیض‌بوک» در شرح عشق و علاقه به میهن است و بدون هیچ شبهه‌ای عضوی از پیکر شاعر هم وقتی که عضوی از پیکر وطنش درد می‌کند، درد می‌کند و عشق او به وطن حتی تا پای عاشقی به گاو و گوساله و خرش هم می‌رسد و در پایان می‌سراید:

 
می‌سازمش اگر شده با صادرات نفت!

 
می‌سازم از گذشته آن، باصفاترش

 
دستم اگر به بوق مگانش نمی‌رسد

 
جانم فدای دنده پیکان پنچرش

 
**عاقلانه‌ها و عارفانه‌های رئیس جمهور در «فیض بوک»

 
«فیض بوک» از آنجا که در ابتدا ادعا کرده بود جایی است برای خندیدن همه بخش بسیار مهمی با عنوان عارفانه‌های مشاغل و همینجوری دارد که از زبان افراد شاغل در شغل‌های مختلف دو بیتی ‌هایی دارد.

 
این دو بیتی‌ها درباره معلم و کارگردان سینما و شهردار و راننده تاکسی و نماینده مجلس و «دا» فروش و رئیس جمهور و شاعر هستند و عینا همین قضیه درباره همین شغل‌ها تکرار می‌شود اما با این تفاوت که دو بیتی‌های بعدی عاقلانه‌های همین مشاغل هستند. این روزها که تنور انتخابات ریاست جمهوری داغ است اول عارفانه‌های رئیس جمهور را می‌خوانیم و بعد عاقلانه‌اش را. در عارفانه رئیس جمهور می‌خوانیم:

 
منی که فکر و ذکرم دفع جوره

 
شما باید بگیم کارم چه طوره!

 
دو دوره بودم اما نیست کافی

 
یه وقت دیدین خدا خواست، شد سه دوره!

 
و عاقلانه رئیس جمهور هم چنین است:

 
آن قدر در این محله مامور نبود

 
یک خانه در این منطقه محصور نبود

 
آن وقت که شهردار تهران بودم

 
در خانه ما رئیس جمهور نبود

 
**حرف‌های خیلی بودار ارزی

 
البته «فیض بوک» پر از حرف‌های خیلی خیلی بو دار! هم هست. مثلا  شاعر شعر بسیار دلنشینی با ردیف اختلاس دارد در شرح انواع آن و کلی دو بیتی درباره خودرو و ارز و از این چیزها. مثل این شعر:

 
چرا از ترس می‌لرزی؟ نداریم!

 
قاچاق از جاده مرزی نداریم

 
برین بازار اگر پیداش کردین

 
نگفتم مشکل ارزی نداریم!

 
یا:

 
نه تقصیر منه نه مشکل از تو!

 
که بالا می‌کشه هر چیز یکهو

 
خودش چون میره نرخش رو به بالا

 
گذاشتن اسم خوبی روش، خودرو!

 
و اوج این حرف‌های خیلی بودار در غزلی که با احترام تمام به حضرت حافظ سروده شده است، خود نمایی می‌کند. این غزل این چنین شروع می‌شود:

 
دارم از نرخ گزافش گله چندان که مپرس

 
«که چنان زو شده‌ام بی سرو سامان که مپرس»

 
تا زدم هر چه پس‌انداز خودم را به دلار

 
اُفت کرد آنقدَر این قیمت تومان که مپرس

 
کس به امید کذا آنچه که کردم مکناد!

 
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس....

 
**ماجرای آلفردو علیرضا قزوه در قزوات سه گانه

 
یکی دیگر از بخش‌های خیلی سرآمد «فیض بوک»، قزوات سه گانه است که با قافیه علیرضا قزوه سروده شده است. این شعرها که در زمان سرودنشان موجی از تحرک را در میان شاعران به وجود آورد و شعرهایی با ردیف علیرضا قزوه سروده شدند، کامل‌ترین نسخه و به عبارت بهتر نسخه سه گانه‌اش در اختیار ابداع کننده‌اش یعنی ناصر فیض است و در فیض بوک است.

 
مثلا یکی از درخشان‌ترین بخش‌های یکی از این شعرها چنین است:

 
هر کجا می روی پی کاری

 
می رسد عد! علیرضا قزوه

 
بیت رهبر علیرضا قزوه

 
توی مرقد علیرضا قزوه

 
به یقین رشد کرده از هر حیث

 
خاصه از قد علیرضا قزوه

 
همه باید به یک طرف بروند

 
تا شود رد علیرضا قزوه

 
بوق تک تک تمام شاعر ها

 
بوق ممتد علیرضا قزوه

 
البته در مقایسه با نسخه اولیه این شعر نسخه منتشر شده قزوات سه گانه در فیض بوک تفاوت فاحشی با نسخه‌های اولیه دارد و شاعر به کل ترتیب بیت‌ها را در این قزوات جابه جا کرده است.

 
سومین بخش از قزوات هم خیلی جالب و درباره قزوه و سفرهای خارجی او است و او سومین شعر را این گونه به پایان می‌برد:

 
بود نامش اگر فرنگی بود

 
آلفردو علیرضا قزوه

 
یک نفر بی‌ادب، صدایش کرد:

 
هاااای! اوهو! علیرضا قزوه!

 
با طمانینه پاسخش را داد:

 
برو گم شو! علیرضا قزوه

 
**شعرهایی که درباره فلسفه و حکمت مشایی نیست!

 
یکی دیگر از شعرهای شاهکار فیض بوک ترانه‌ای است بر اساس ترانه‌ای از امیر پرنهان که فیض ترانه‌ای با همان وزن و ردیف و قافیه سروده است. بخشی از ترانه چنین است:

 
همین کت، اینکه می‌بینی،   یه جیبش مال من نیست و

 
اگه شلواری هم پامه،   اونم اموال من نیست و

 
تصور کن که جورابم،   مال امسال من نیست و

 
چه می‌دونم نمی‌دونی!

 
و پایان بخش گزارش ما مجموعه‌ای از رباعی‌ها فیض بوک است که درباره فلسفه و حکمت مشایی نیست! یکی از این اشعار فلسفی را در ادامه می‌آوریم:

 
حالا که شما یار صدیقی، کافی ست

 
با شخص رئیس هم رفیقی، کافی ست

 
وقتی عرفای عصر ما کم عمق‌اند

 
گفتند که عارفی عمیقی، کافی ست!

 
در پایان به خواننده‌های گرامی توصیه می‌کنیم اگر از حرف‌های خیلی بودار خوششان می‌آید می‌توانند آنها را در «فیض بوک» بیابند و با هم لبخند بزنند...
منبع: فارس