جمعه ۰۷ دی ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۵ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۳
حسن طایی از وضعیت اقتصاد خانوار در ایران روایت می‌کند

بحران فقر احساسی در خانواده‌ها

در حالی که درآمدها بیشتر شده، اتومبیل‌های مدل بالا در خیابان‌ها به وفور دیده می‌شود و با وجود آنکه مسافرت‌های داخلی و در دوره‌ای سفرهای خارجی هم رونق بسیاری پیدا کرده بود، این امکانات احساس خرسندی و شادمانی برای خانوارهای ایرانی به همراه نداشته است. ما ایرانی‌ها از آن مللی نیستیم که از کنار توزیع نامناسب درآمد و ثروت دوستان، فامیل و آشنایان به راحتی بگذریم. بنابراین پدیده‌ای در جامعه ایرانی شکل گرفته است که می‌توان از آن به عنوان «فقر احساسی» نام برد.
کد خبر : ۱۰۳۳۳۱
به گزارش صراط، می‌گوید، برایش دشوار است که در مورد آنچه در دو سال اخیر بر اقتصاد خانواده‌ها رفته است، صحبت کند. «حسن طایی» که عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی است، در حوزه اقتصاد خرد و اقتصاد خانواده تخصص دارد. طایی در گفتگو با هفته نامه تجارت فردا از دریچه اقتصاد، دلایل شکل‌گیری خانواده را برمی‌شمارد و البته می‌گوید با وضعیت کنونی اقتصاد، فلسفه شکل‌گیری خانواده در حال محو شدن است ...

خانواده نه‌تنها در علوم اجتماعی که در اقتصاد نیز به عنوان یک رکن اساسی مورد توجه قرار می‌گیرد و به روایتی به عنوان اصلی‌ترین عامل تعیین‌کننده چرخه فعالیت‌ها شناخته می‌شود. اقتصاددانان با چه استدلالی مناسبات خانوادگی و ترجیحات افراد در نهاد خانواده را به معادلات اقتصادی گره می‌زنند؟
به طورکلی در چرخه فعالیت‌های اقتصادی و از منظر اقتصادی، سه عامل یا سه کارگزار وجود دارد که عبارتند از خانوارها، دولت و بنگاه‌ها. همه کسانی که با تفکرات گوناگون به بررسی خانوارها می‌پردازند به نقش پراهمیت آن توجه دارند؛ اما رویکرد اقتصاددانان به خانواده، از منظر اقتصادی است. اقتصاددانان، خانوار را به مثابه یک بنگاه کوچک در نظر می‌گیرند که به تولیدات خانگی می‌پردازند، این تولیدات طیف وسیعی از کالا و خدمات مانند خوراک، بهداشت و سلامتی، آموزش و مهارت، تربیت و فراغت را شامل می‌شود. اعضای خانوار در این چارچوب با بهره‌گیری از ظرفیت‌های ذاتی و اکتسابی خود، آمادگی حضور در انواع بازارها، مانند بازار کار را پیدا می‌کنند. این آمادگی و توانایی برای انجام مجموعه بزرگی از مهارت‌ها با درجات مختلف کارایی و البته برای دستیابی به رفاه و تامین هزینه‌های زندگی کسب می‌شود.

البته ممکن است، اقتصاددانان برای آنکه درک عموم از کارکرد خانواده آسان‌تر صورت گیرد، چنین تعریفی را از این نهاد ارائه می‌کنند. اما اگر بخواهیم با منطق علم اقتصاد به ارزیابی کارکردهای خانواده بپردازیم، این پرسش مطرح می‌شود که چرا خانواده به مثابه یک بنگاه تعریف می‌شود؟
ازدیدگاه اقتصاددانان سه دلیل عمده برای شکل‌گیری خانوار وجود دارد. نخست، میل به دوست داشتن، همدلی و مصاحبت است؛ دلیل دیگر به عقیده صاحب‌نظران علم اقتصاد، استفاده از ظرفیت و مقیاس اقتصادی است. یعنی ممکن است زن و مرد برای برخورداری از صرفه‌های اقتصادی، گرد هم بیایند و تشکیل یک خانواده را بدهند و با صاحب فرزند شدن امکان تداوم بقا را به وجود بیاورند. موضوع دیگری که از بعد اقتصادی حائز اهمیت است و اقتصاددانان آن را عامل تشکیل خانواده می‌پندارند، امکان تقسیم کار و تخصص‌گرایی است. حال اگر به مقایسه علل شکل‌گیری خانواده و بنگاه بپردازیم، در برخی از این دلایل خانواده و بنگاه‌ها دارای نقاط مشترک هستند. اما عاملی که چندان اقتصادی نیست ولی ما به آن اقتصادی می‌نگریم، میل به دوست داشتن، همدلی و مصاحبت است که در واقع تولید شادمانی و نشاط می‌کند. از دیدگاه اقتصاد، خانواده‌ها را صاحبان عوامل تولید و یا صاحبان سرمایه نیز می‌دانیم و آنچه در اقتصاد تولید می‌شود، توسط نیروی کاری صورت می‌گیرد که از خانواده‌ها به بازار کار عرضه می‌شود.

این بنگاه اقتصادی در کنار نقشی که در اقتصاد ایفا می‌کند، باید دارای قابلیت‌هایی چون مدیریت منابع و کاهش هزینه‌ها در درون خود باشد. به طور مشخص، اگر وضعیت خانواده‌های ایرانی را مورد بررسی قرار دهیم، مدیریت اقتصادی در خانوارهای ایرانی را چطور ارزیابی می‌کنید؟
شما درباره جامعه‌ای چند میلیونی صحبت می‌کنید. بر اساس سرشماری سال 1390، تعداد خانوارهای ایرانی 21 میلیون اعلام شد. این خانوارها در بیش از 30 استان و دو بخش روستایی و شهری تقسیم می‌شوند. هر کدام از این بخش‌های روستایی و شهری نیز در 10 دهک درآمدی و هزینه‌ای طبقه‌بندی می‌شوند. بنابراین نمی‌توان، به صورت کلی، وضعیت مدیریت اقتصادی در خانواده‌های ایرانی را مورد بررسی قرار داد. برای مثال، بر اساس آخرین گزارش‌های مرکز آمار ایران، متوسط هزینه‌های سالانه یک خانوار شهری در سال 1389، 11 میلیون و 500 هزار تومان برآورد شده است. اما جالب است بدانید که هزینه سالانه دهک اول (پایین‌ترین دهک درآمدی)، دو میلیون و 500 هزار تومان بوده است. این رقم در دهک دوم به چهار میلیون و 500 هزار تومان افزایش می‌یابد. اما هنگامی که به وضعیت دهک‌های ششم و هفتم می‌رسیم، در‌می‌یابیم که هزینه سالانه خانوارهای ایرانی در این دهک‌ها، تقریباً حدود 11 میلیون تومان بوده است. در این میان، هزینه‌های خالص خانوار در دهک هشتم 14 میلیون تومان، دهک نهم 18 میلیون تومان و دهک دهم (ثروتمندترین اقشار) 32 میلیون تومان در سال بوده است. بنابراین تحولات درآمدی و هزینه‌ای که در خانوارهای ایرانی به وقوع پیوسته است، آنچنان متفاوت و پراکنده بوده است که سخن گفتن درباره آن دشوار است. اما به طور کلی با توجه به برخی شاخص‌ها می‌توان گفت خانوارهای ایرانی برخوردارتر شده و بعد خانوار در طول 30 تا 40 سال گذشته به مقدار قابل توجهی کاهش پیدا کرده است. برای مثال حدود 25 سال پیش، بعد خانوارهای ایرانی بیش از پنج نفر بود و اکنون به کمتر از چهار نفر رسیده است. مساحت واحدهای مسکونی به ازای هر خانوار افزایش پیدا کرده است. اکنون هر خانوار در یک واحد مسکونی زندگی می‌کند و دارای تعداد اتاق بیشتری نسبت به گذشته هستند و تقریباً همه خانوارها از لوازم اصلی و رفاهی برای زندگی برخوردارند. البته قضاوت در مورد وضعیت خانوارها در دوره 1380 تا 1387 آسان‌تر است، اما از سال 1388 که مسائل سیاسی و اقتصادی بر فضای کسب‌و‌کار و تولید و بازار کار سایه افکند، نمی‌توان در مورد این موضوع قضاوت دقیقی داشت. اما در سال‌های 1380 تا 1387 می‌توانستیم بگوییم وضعیت اقتصاد خانوارها بهبود پیدا کرده است.

یعنی در این دوره، میان درآمدها و هزینه‌ها توازن برقرار شده بود؟
بله، توازنی میان درآمد و هزینه‌ها برقرار بود. اشاره من بیشتر به دهک‌های میانی و طبقه متوسط است. یعنی دهک‌های سه به بالا. دهک اول و دوم در زمره گروه‌های کم‌درآمد و بسیار آسیب‌پذیرند. بسیاری از آنها در فقر مطلق به سر می‌برند و از لحاظ خوراک، پوشاک، مسکن و بهداشت به طور جدی در مضیقه هستند. بنابراین، من در مورد دهک‌های سوم تا هفتم صحبت می‌کنم که در طول سال‌های 1380 تا 1387 وضعیت نسبتاً متعادلی داشتند. اما وضعیت همین گروه در سال 1389 و بعد از هدفمندی یارانه‌ها دچار تغییر شده و از 1390 تحت‌الشعاع آنچه در بازارهای مالی کشور رخ داد قرار گرفت. تصور بر این بود که با توزیع نقدی یارانه‌ها، وضعیت خانوارها بهتر می‌شود. اما این وضعیت بیش از پنج، شش ماه دوام نیاورد. خلاصه اینکه می‌خواهم بگویم، وضعیت خانوارهای ایرانی از حیث دسترسی به امکانات زندگی و تعادل در مخارج و درآمدها در دوره 1389 به بعد بسیار متفاوت از قبل شد.

همان‌گونه که در صحبت‌هایتان هم اشاره کردید، ایرانی‌ها نسبت به گذشته برخوردارتر شده‌اند؛ آیا خانواده‌ها در سایه این برخورداری، احساس رضایت هم می‌کنند؟
پاسخ منفی است و برای این عدم رضایت، دلایل بسیاری وجود دارد. در حالی که درآمدها بیشتر شده، اتومبیل‌های مدل بالا در خیابان‌ها به وفور دیده می‌شود و با وجود آنکه مسافرت‌های داخلی و در دوره‌ای سفرهای خارجی هم رونق بسیاری پیدا کرده بود، این امکانات احساس خرسندی و شادمانی برای خانوارهای ایرانی به همراه نداشته است.

چه دلایلی برای این «ناخرسندی» اقتصادی و اجتماعی وجود دارد؟
دلایل بسیاری می‌توان برای آن برشمرد. جامعه ایرانی نسبت به فقر و توزیع درآمد و نسبت به ثروت و مکنت بسیار حساس است. یعنی، ما ایرانی‌ها از آن مللی نیستیم که از کنار توزیع نامناسب درآمد و ثروت دوستان، فامیل و آشنایان به راحتی بگذریم. بنابراین پدیده‌ای در جامعه ایرانی شکل گرفته است که می‌توان از آن به عنوان «فقر احساسی» نام برد. اغلب ایرانی‌ها، دچار فقر احساسی هستند. فقر احساسی خود، آثار، پیامدها و دامنه وسیعی دارد و باید مورد توجه قرار گیرد.

ریشه‌های فقر احساسی خانواده‌ها را باید در کجا جست‌و‌جو کرد؟ می‌خواهم بدانم چه عواملی در شکل‌گیری این پدیده موثر است؟
ریشه‌های شکل‌گیری فقر احساسی بسیار است. یکی از عوامل فقر احساسی در ایران، توزیع نامتناسب درآمد است. ایران، در مقایسه با برخی از کشورهای توسعه‌یافته مانند آمریکا و در حال توسعه مانند تایلند که توزیع درآمد به شدت نامتوازنی دارند در رتبه بعدی قرار می‌گیرد. این مساله وقتی حادتر می‌شود که پی ببریم منشاء ارزش و درآمد در ایران، کار و دانایی نیست. اگر تلاش، تفکر، خلاقیت و نوآوری منشاء ایجاد درآمد و ثروت باشد، نوع نگرش مردم به درآمد و ثروت متفاوت خواهد بود. البته بدیهی است که مردم نمی‌توانند به طور یکسان درآمد ایجاد کنند. اما به دلیل آنکه منشاء درآمد کار، دانایی و خلاقیت نیست، می‌بینیم که یک گروه در کسب درآمد در مقایسه با گروه دیگری که دارای درآمد و ثروت است اما در خلاقیت و کارآفرینی دست بالایی ندارد، با دشواری‌های بسیاری مواجه است. مردم مدام این پرسش‌ها را مطرح می‌کنند که چرا ما این‌قدر مستاصل هستیم؟ چرا او دارد و ما نداریم؟ او چگونه به این ثروت و مکنت رسیده است؟ مگر آنها چه فرقی با ما دارند؟ بنابراین یکی از مسائل توزیع نامتناسب درآمد است. بحث بعدی تورم ساختاری مزمن است. ببینید تورم همه را در نهایت فقیر و ناراضی و متضرر می‌کند. در چنین شرایطی، تنها برخی اشخاص به طور تصادفی سود می‌برند. اما مهم این است که همه از تورم متضرر می‌شوند. به ویژه در جامعه‌ای که در طول 30 سال گذشته، متوسط تورم در آن بیش از 15 درصد بوده است همه احساس خسران می‌کنند. یعنی در همین سال‌های اخیر که می‌گویم، صحبت کردن درباره وضعیت خانوارها دشوار است، تورم حدود 30 درصد بوده است. تورم 30 درصدی، یک تورم عادی نیست. جالب آنکه، آنچه در کتاب‌های درسی اقتصاد نیز در مورد تورم نوشته شده، تورم یک رقمی و حدود چهار و پنج درصدی است، تورم در جامعه ما پدیده کم‌نظیر و عجیبی است. این تورم بر رفتارهای فردی، خانوادگی و اجتماعی ما آثار سوئی می‌گذارد. بنابرین تورم، پدیده‌ای است که مانند موریانه، همه ارکان خانواده و جامعه را می‌خورد یا مانند لشگری عظیم است که با توپ و تانک و انفجارهای نامرئی و بدون صدا وارد جامعه می‌شود و موجبات اضمحلال تن و استحاله روان آدمی را فراهم می‌سازد. مساله بعدی رانت‌جویی و فساد مالی گسترده است. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که فساد مالی، رانت و گروه‌های رانت‌جو بسیار زیاد است. به عقیده من، بسیاری از اتفاقاتی که در بازارهای ایران رخ می‌دهد، زیر نظر همین گروه‌هاست. این گروه‌های رانتی، سبب می‌شوند، کالایی که باید در اختیار خانوارها قرار گیرد از سبد کالایشان حذف شود. همان گونه که ورود یک کالا به سبد خانوار اهمیت بسیاری دارد، خروج کالاها از سبد خانوارها نیز آثار و پیامد بسیاری به همراه خواهد داشت. سبد کالا و خدمات، بخشی از سه دلیلی است که می‌تواند عامل تشکیل خانواده باشد. اکنون، خانواده‌ای که تشکیل شده است، نسبت به حفظ و نگه داشتن این سبد ناتوان است. نماد این ناتوانی طلاق و فروپاشی زندگی‌ها، رواج زندگی مشترک توام با طلاق عاطفی، افزایش دختران و پسران فراری و یأس و سرخوردگی اجتماعی جوانان است. عامل دیگر که می‌تواند در بروز فقر احساسی موثر باشد، تحول فرهنگی در حوزه‌های مسوولیت‌پذیری است. نمود آن این است که والدین نسبت به فرزندان خود بیش از اندازه مسوولیت‌پذیر شده‌اند. این وابستگی افراطی، تنها در دوره مدرسه و خانواده نمایان نمی‌شود. این میزان وابستگی باعث شده است که این فرزندان، همواره متکی به دیگران باشند و انتظار داشته باشند که دیگران مسائل زندگی آنان را حل کنند و این انتظار آنها را از فعالیت و تکاپوی موثر باز داشته است. یکی دیگر از عوامل فقر احساسی در ایران شکاف فزاینده بین انتظارات و مطالبات فرهنگی و اجتماعی و امکانات پاسخ‌دهی و برآورده شدن این انتظارات است. هر چقدر که جامعه از طریق رسانه‌های جمعی یا از طرق دیگر بر طبل الگوهای مصرفی بکوبد، مطالبات مخاطبان این پیام‌ها افزایش می‌یابد. این الگوها به مصرف بیشتر دامن می‌زنند و توجه نمی‌کنند به اینکه آیا جامعه به طور اصولی می‌تواند این انتظارات را پاسخ دهد؟ یک نگاهی به فیلم‌های تلویزیون بکنید. واقعاً این خانه‌ها و این اسباب زندگی و این امکاناتی که در تلویزیون نشان داده می‌شود مربوط به عموم مردم و قشر متوسط جامعه ماست؟

اما مصرف یا تقاضا موتور محرکه تولید است.
مصرف زمانی موتور محرکه تولید خواهد بود که الگوی مصرفی مطابق با الگوی تولیدی جامعه باشد. اگر آنچه مصرف می‌شود از الگوی تولیدی جامعه بیرون نیامده باشد، مصرف نمی‌تواند به تولید آن رونق ببخشد. اکنون مصرف از محل تولید داخلی تامین نمی‌شود بلکه وارداتی است. یعنی ثروتی مانند نفت را می‌فروشیم و کالا وارد می‌کنیم و این یعنی عرضه کالای خارجی در بازار داخلی. بنابرین ایرانی‌ها کالاهایی را مصرف می‌کنند که خود تولید نکرده‌اند. بنابراین مصرف‌گرایی که اکنون در خانواده‌های ایرانی رواج دارد و همچنین پویایی‌های الگوی مصرف خارجی که به داخل سرایت کرده است، به فقر احساسی آنان دامن زده است.

شما می‌گویید، توازن درآمد طبقه متوسط در دوره‌ای از دهه 1380 بهبود یافته بود. همان گونه که پیش از این هم اشاره کردید، وضعیت توازن درآمدها و هزینه‌های خانوارها در دو سال اخیر یعنی، سال 1390 و 1391 با وجود توزیع نقدی یارانه‌ها چه تغییری کرد؟
من فکر می‌کنم وضعیت اقتصاد خانوارها به شدت بحرانی است. به شدت بین درآمد و هزینه خانوارها شکاف ایجاد شده است. خانوارها در این سال‌ها برای تامین معاش از محل پس‌اندازهای خود استفاده کرده‌اند یا بسیاری از کالاهایی که در سبد خانوارشان بوده از سبدشان حذف شده است. این مساله آثار سوء میان‌مدت و بلندمدت بسیاری به همراه خواهد داشت. برای مثال کتاب و بسیاری از کالاهای فرهنگی یا حتی کالاهای بهداشتی از سبد خانوارها حذف شده است. این محرومیت‌ها به تن و روان خانواده آسیب می‌زند. به بیانی دیگر، خانوارها بیش از گذشته دچار مشکل خواهند شد. ببینید در صورت تداوم این وضعیت اقتصادی مشکلات خانواده‌ها دیگر از مرحله فقر احساسی عبور کرده و آنها دچار کسری‌های بسیار جدی هستند. این کسری‌ها البته با این پرداخت‌های انتقالی 50 هزار یا 80 هزار تومان جبران نمی‌شود و فراتر از اینهاست.

با این وصف، پایه‌های اقتصاد خانوارها به شدت شکننده شده است ...
به هرحال، دلایلی که در ابتدای بحث به عنوان فلسفه تشکیل خانواده برشمردم در حال کمرنگ شدن است.

قشری که با عنوان طبقه متوسط خوانده می‌شود، پس‌انداز‌های خود را در چه بازارهایی هزینه می‌کند؟ آیا اساساً پس‌اندازی برای آنها باقی مانده است؟
باز هم باید درباره دهک‌ها صحبت کنیم. متاسفانه به دلیل آنکه در ایران، بازار سرمایه یا بازار اعتباراتی که سرمایه خرد خانوارها را جمع کند وجود ندارد، تنها امید خانوارهای قشر متوسط بازار مسکن است و آنها پس‌اندازهایشان را در این بازار و برای ساخت‌و‌ساز سرمایه‌گذاری می‌کنند. این در حالی است که بازار مسکن برای این سرمایه‌گذاران کوچک بسیار خطرناک و به طور کلی بازار خوبی نیست. شاید اگر این افراد سرمایه‌های خرد خود را در بازار سهام به دست کارآفرینانی می‌سپردند که آنها این سرمایه را وارد چرخه تولید کنند و سود سهام به آنان بپردازند، برای اقتصاد ملی و تامین هزینه‌های خانوارها نیز بسیار مفید بود. اینک این پس‌انداز به بازارهایی می‌رود که بسیار پر‌ریسک و دارای نااطمینانی‌های فراوان است. مانند بازار ارز و سکه که خانوارها تخصصی در این بازارها ندارند. آنهایی که از بازار ارز و سکه نفع می‌برند، خانوارها نیستند. اگر بازارهای مالی تکامل پیدا کنند، خانواده‌ها می‌توانند، پس‌اندازهای خرد خود را به این بازارها سرازیر کنند نه در بازار ارز و سکه. آنچه اهمیت دارد این است که این بازارها یا نهادهای مالی چنان تکامل پیدا کنند که خانواده‌ها بتوانند با اطمینان پس‌اندازهای خردشان را ماهانه به این بازارها تزریق کنند و بر اساس بازدهی‌های مسلم و قطعی که سرمایه‌گذاری در این بازارها دارد، زندگی خود را شکل دهند. بنابراین هر قدر که بازارهای مالی و پولی ثبات داشته باشند افراد می‌توانند بر اساس بازدهی سرمایه و تعیین درآمدهای دائمی وضعیت خود را سامان دهند. به هر صورت دهک‌هایی که ما راجع به آنها صحبت می‌کنیم، پس‌اندازی در اوضاع فعلی ندارند. پیش از این نیز که از پس‌اندازی برخوردار بودند، این پس‌اندازها به مسیرهای درستی هدایت نمی‌شد. بنابراین نمی‌توانستند از پس‌اندازهایشان به میزان کافی بهره ببرند.

آیا می‌توان تخمین زد که خانواده‌ها در طبقه متوسط معمولاً پس از چند سال کار کردن می‌توانند یک واحد مسکونی متناسب با تعداد فرزندان‌شان خریداری کنند؟
مطالعات نشان می‌دهد چنانچه مرد و زن، هر دو شاغل باشند در پنج،‌ شش سال اول زندگی می‌توانند، واحدهایی را با زیربنای حداقلی خریداری کنند. طبق نتایج سرشماری سال 1390 حدود 26 درصد از 21 میلیون خانوار در منازل استیجاری زندگی می‌کردند و سایرین، دارای واحدهای مسکونی بودند. در این سال بالغ بر 64 درصد دارای واحد ملکی، هفت درصد در خانه‌های رایگان (خانه‌های والدین) و 5/1 درصد در خانه‌های سازمانی زندگی می‌کردند.

نکته‌ دیگری که وجود دارد این است که خانواده‌ها اکنون به مرحله خودتنظیمی رسیده‌اند و به همان یک یا دو فرزند اکتفا می‌کنند آیا این امکان وجود دارد که دولت به عنوان مشوق افزایش جمعیت و خانواده‌ها در این مورد به نقطه مشترک برسند؟ یعنی خانواده‌ها بپذیرند که در ازای مشوق‌هایی که دولت در اختیار آنها قرار می‌دهد، فرزندان بیشتری داشته باشند؟
من این همگرایی را پیش‌بینی نمی‌کنم. واقعیت ملموس زندگی این است که خانواده‌ها از عهده تامین هزینه‌های یک فرزند هم بر‌نمی‌آیند. دولت چه کارهای اساسی و رفاهی توانسته به انجام برساند؟ فرصت‌های شغلی قابل توجهی ایجاد کرده است؟ از افزایش تورم جلوگیری کرده است؟ در پایان باید در نظر داشت که وضعیت کنونی اقتصاد ایران به گونه‌ای است که یک خانواده با یک نان‌آور نمی‌تواند امورات خود را تنظیم کند. یک خانوار باید دو نان‌آور داشته باشد. یعنی درآمد زن و شوهر یا حضور زن و شوهر در بازار کار حالت تکمیلی دارد نه جانشینی. حالت تکمیلی به این معناست که هر دو باید در تلاش معاش باشند تا بتوانند زندگی خود را بگذرانند. حالت جانشینی به این صورت است که ورود یکی به بازار، اهمیت اشتغال و نقش درآمدی دیگری را در خانواده کمرنگ سازد.

منبع: فردا